شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت176 گذر از طوفان✨ سرم رو از روی سنگ قبر سرد مامان برداشتم پریسا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت177
گذر از طوفان✨
نزدیک های شرکت از ماشین پیاده شدم باقدم های بلند خودم رو به پریسا که کمی بالا تر از شرکت ایستاده بود رسوندم وسلام کردم وا رفته جوابم رو دادم
_چشمات چرا قرمزشده بازکه گریه کردی چی شده؟
دستش رو گرفتم
_بیا بریم
_جواب منو بده چرا گریه کردی؟من که گفتم امروز سرکار نریم خودت قبول نکردی اگر حال مامان بزرگم بد نبود نمیذاشتم تنها بیایی می اومدم دنبالت انقد گریه نکنی
_بخاطر تنها اومدن گریه نکردم
_پس چرا گریه کردی؟
_دیشب فکر قسط و قرض ها مثل خوره بجونم افتاده بود گریه م گرفت
_مگه مهلت نگرفتیم مثل بچه ها نشستی گریه کردن که چی بشه
_پریسا دوتا قسط رو باید باهم پس بدم عمرأ این ماه انقد جمع نمیشه
_یه کاریش میکنیم با گریه کردن که پول جمع نمیشه فقط خودتو کور میکنی از ریخت وقیافه هم میفتی
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_بیا بزن تعارف نکن
_کوفت
دستش رو روی کمرم گذاشت به طرف شرکت هدایتم کرد
_ممنون از این همه لطفی که به من داری کلمات محبت آمیز از دهنت نمی افته
_میدونی اعصابم خرده به دل نگیر
_نمیشه باید جبرانش کنی شاید فراموش کنی
وسط حال بدم خنده م گرفت بادیدن ماشین فروغی دست پریسا رو کشیدم
_تند تر بیا قبل از اینکه فروغی پیاده بشه بریم داخل شرکت
_چرا مگه پیاده بشه چی میشه !
_هیچی حوصله سلام کردن ندارم
_پس چطور میخوای بهش بگی پس هفته بعد دیر تر سرکار میایم
_هفته بعد چه خبره؟
_آشپزخونه سفارش گرفتن
_وای اصلا یادم نبود
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫