شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت184 گذر از طوفان✨ دوباره صدای در زدن توی اتاق پخش شد کلافه دست
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت185
گذر از طوفان✨
فروغی متاسف سرش رو تکون داد به کاغذ روی میز اشاره کرد
_شماره پدرتون رو بنویسید باهاشون صحبت کنم چقد برای تسویه قسط هاتون لازمه یه شماره کارت بگیرم ازشون واریز بزنم هر وقت قرض الحسنه شرکت نوبت شما شد بجای قسط ها کمش میکنم
بی توجه به حرفش مشغول جمع کردن وسایلم شدم که دوباره صدای پر جذبه ش پخش شد
_خانم نیکجو شنیدید چی گفتم
کلافه روی پاشنه پام چرخیدم
_آقای فروغی قبلا هم گفتم بابام حالشون خوب نیست دلیل سرکار اومدنم فقط بخاطر حال بابامه حاضرم خودم اذیت بشم سختی بکشم ولی اتفاقی براش نیفته
زنگ زدن شماهم باعث میشه حالش بدتر بشه و از بدهی ها باخبر بشه خودم میتونم مشکلاتی که داریم حل کنم
چند لحظه ای سکوت کرد
_چرا پدرتون حالش بده ؟مریضیشون چیه ؟
_فهمیدن این چیزا به چه درد شما میخوره ؟
از جوابی که دادم جاخورد گلوش رو صاف کرد
_خب میخوام مشکلتون حل کنم
چقد بدم از ترحم میاد اگر شفقت نمیفهمید الان اینم برای من دهقان فداکار نمیشد
_ممنون از لطفتون خدا تا الان کمکم کرده حل شده بقیه شم بدون شک کمکم میکنه
ابرو هاش رو بالا انداخت بدون هیچ حرفی برگه های روی میز رو جمع کرد سمت در رفت چند لحظه ای کنار در توی فکر رفت ویهوی گفت
_یک ساعت دیگه جلسه تموم میشه بعدش بیاید اتاق مدیریت
همونطوری که وسایل روی میز مرتب میکردم گفتم
-چرا؟
_کارتون دارم
سرم رو بلند کردم
-خب چکار؟
_منتظرتونم
از اینکه جواب سوالم رو نداد حرصم گرفت به پرونده ها اشاره کردم
_باید اینارو درست کنم اتاق رو مرتب تحویلتون بدم نمیتونم بیام
نگاه چپ چپی بهم انداخت
_هر طور راحت هستید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫