شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت185 گذر از طوفان✨ فروغی متاسف سرش رو تکون داد به کاغذ روی میز اش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت186
گذر از طوفان✨
همه اتاق رو مرتب کردم صدای زنگ تلفن پخش شد نگاهی به صفحه ش انداختم
این شفقت امروز تا درست وحسابی اعصابم رو بهم نریزه خیالش راحت نمیشه
کلافه تلفن رو برداشتم
_الو
باصدای بلندی گفت
_خانم نیکجو آروم شدی؟
الان جا داره یه به توچه بهش بگم
_بله
_آقای فروغی گفتن برید اتاق مدیریت
_چرا؟
_خب کارتون دارن چرا نداره
چکار داره من که بهش گفتم امروز میرم
صدای شفقت دوباره بلند شد
_خانم نیکجو شنیدی ؟
_بله شنیدم میرم
خداحافظی کردم وتلفن رو قطع کردم
مقنعه م رو مرتب کردم کلید رو از روی میز برداشتم سمت در اتاق رفتم وبیرون رفتم در رو کلید کردم به طرف اتاق مدیریت رفتم
چند ضربه به در اتاق زدم صدای به فرمایید گفتن فروعی بلند شد دستگیره رو پایین کشیدم در رو باز کردم چند قدم جلوتر رفتم سمت در چرخید
_خانم شفقت گفتن بیام
وسط حرفم به مبل روبروی میزش اشاره کرد
_در ببنید بفرمایید بشینید
کاری که گفت رو انجام دادم
روی مبلی که روبروی میزش بود نشستم گوشی رو برداشت شماره ای رو گرفت
_خانم شفقت کسی با اتاق مدیریت کار داشت بگید منتظر بمونه کار پرونده ها تموم بشه زنگ میزنم
تلفن رو سر جاش گذاشت گلوش رو صاف کرد وکمی صندلیش رو جلو کشید دست هاش رو روی میز گذاشت
_شماره پدرتون بدید باهاشون صحبت کنم
نفس کلافه ای کشیدم
_آقای فروغی خواهشا کوتاه بیاید دردسر برام درست نکنید
نگاهش رنگ تعجب گرفت
_چه دردسری میخوام مشکل پدرتون حل بشه شماهم حواستون به کارتون باشه
_توضیح دادم بابام خبر از قسط وبدهی ها نداره
طوری که انگار حرفم رو باور نکرده باشه گفت
_مگه میشه پدرتون از شرایط خونه و زندگیش خبر نداشته باشه
کمی رو مبل جابجا شدم
_برای زندگی ما شده
_پس پدر شما چه نقشی توی زندگی دارن که دخترش باید برای خرج ومخارج زندگی کار کنه
از حرفش عصبانی شدم
_بابام آدم بی خیالی نیست ولی بعد فوت مامانم زن براش گرفتن بعد چند ماه متوجه قرض های که زن بابام برای خونه گرفته بود مجبورشدم برم سرکار چند جایی کار کردم ولی باحقوق خیلی کم روز به روز شرایط نسیه گرفتن ها بدتر میشد
فروغی چشم هاش هر لحظه گرد تر میشد
سوالی گفت
_زن بابات چرا نسیه میگرفت مگه پدرتون همه چی تهیه نمیکرد؟
چه گرفتاری شدم چطوری بگم برادرای ناز بانو باعث شدن بابام درگیر اعتیاد بشه حواسش رو از زندگی پرت کنن و خواهرش بشه خونه خراب کن زندگیمون
کارم بجایی رسیده برای فروغی شرح حال اتفاق های که افتاده رو تعریف کنم
_بابام بعد از فوت مامانم دیگه مثل قبل نبود همه کارت پس انداز و همه چی افتاد زیر دست ناز بانو اونم میگه همه رو دادم بجای بدهی های قبلی میدم
_خب پدرتون چرا قبلا قرض هارو تسویه نکرد
کلافه تر از قبل اعصابم بهم ریخت دندون هام رو روی هم فشار دادم
_چون فکر میکرد زنش فرشته نجاته همه زندگی رو داره درست اداره میکنه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫