eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت190 گذر از طوفان✨ باقدم های تند سمت اتاق رفتم در اتاق رو باز کرد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا روی صورتم زوم کرد ابروهاش رو توی هم کشید وبا تشر گفت _دیگه چرا گریه کردی اصلا کاراتو انجام میدی یا میشینی گریه و زاری راه انداختن آخرش کور میشی باید عینک ته استکانی برات بخریم _من از این شانس ها ندارم دستم رو گرفت _شانس چی؟ _کور بشم نگاه چپ چپی بهم انداخت _دلت میخواد یه دونه بزنم توی سرت دیگه حرف الکی نزنی _جدی میگم اگر کور بشم دیگه شکسته شدن و حال بد بابامو نمیبینم دیگه مجبور نیستم دنبال کار بگردم به در و دیوار بزنم بدهی و قسط های ناز بانو پس بدم دیگه کسی ازم انتظار نداره درس بخونم و دانشگاه برم وسط حرف زدنم پرید دستم رو کشید _چه خبرته معلوم هست چی میگی گریه زیادی به مغزت فشار آورده داری هزیون میگی _نه اتفاقا همه حرفام درسته وعاقلانه س _ترانه الان وسط کوچه میزنم باخاک یکسانت میکنم ها آخه دیونه اگر تو کور بشی که کاش بشی من ازدستت راحت بشم حاج صادق دق میکنه بعدشم فکر کردی اون فتنه میزاره تو بشینی گوشه اتاقت میگرده یه کاری پیدا میکنه که بتونی با کور بودنت هم انجامش بدی درضمن اگر کور شدی خودم میبرمت کلاس نابینایان ثبت نامت میکنم نمیشه که بی سواد باشی یهوی خندیدم بامشت یه ضربه به کوله پشتی ش زدم _خیلی مسخره ای از خیلی هم بیشتر _من حاضرم مثل دلقک های سیرک بشم تو فقط بخندی دوباره خنده م گرفت _همینطورشم کافیه قبل از اینکه در خونه رو باز کنم یاد پرونده های شقفت افتادم باصدای حواست کجا گفتن پریسا از فکربیرون اومدم _فردا میتونی یه کاری برام انجام بدی؟ _آره چکار؟ _میشه بری داخل اتاق بایگانی چند تا پرونده هست کارای ثبتشون انجام بدی بعد لیست چاپ کنی ببری تحویل خانم شفقت بدی بعدشم کلید اتاق رو به آقای فروغی بدی ابروهاش رو بالا انداخت _خودت چرا انجام نمیدی؟ _حوصله ندارم سرکار بیام صداش رنگ تعجب گرفت _مرخصی گرفتی به من نگفتی؟ _نه بابا نمیخوام بیام _چرا چی شده؟ _هیچی نگران قسطم حوصله کار کردن ندارم دست به سینه بهم خیره شد _اولا من وارد قلمروی که فروغی گفتن فقط خانم نیکجو حق ورود داره نمیشم در ثانی کار هم نکنی باید بیایی سر کار قسط هم درست میشه یه کاریش میکنیم نمیدونه امروز داخل شرکت چه اتفاقی افتاده بهش بگم ناراحت و عصبانی میشه باید یه فکر دیگه ای برای تحویل دادن کلید بکنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫