شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت193 گذر از طوفان✨ نگاهی به پله های ورودی شرکت انداختم کاش فروغ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت194
گذر از طوفان✨
پرونده های روی میز رو برداشتم نگاهی به کل اتاق انداختم و بیرون رفتم در اتاق رو قفل کردم سمت میز شفقت رفتم کلید رو روی میزش گذاشتم به کلید خیره شد نفس عمیقی کشیدم وگفتم
_بیخشید کلید اتاق بایگانی روبه آقای فروغی تحویل بدید پرونده هارو هم یکساعت دیگه میارم تحویلتون میدم
کلید رو برداشت و جلوی دستم گذاشت
_آقای فروغی گفتن پرونده هارو ببرید اتاق خودشون تحویل بدید
کلافه به شفقت زل زدم
_پرونده های شمارو چرا تحویل مدیریت بدم؟
_دیروز گفتن همه پرونده هارو ببرم اتاقشون که بررسیشون کنه بعد بایگانی بشن
کلید رو با حرص وجوش روی میز کشیدم وبرش داشتم زیر لب گفتم
_چه گیری افتادم
شفقت باتعجب پرسید
_گیر چی؟
_هیچی
_یه طور حرف میزنی و انگار تا اصلا اتاق مدیریت برای انجام کاری نرفتی
بی توجه به حرفش پرونده هارو توی دستم مرتب کردم بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
_آقای فروغی کی میان شرکت؟
_اومدن الان داخل اتاقشون هستن
_آها خوبه پس برم کار این پرونده هارو انجام بدم وتحویلش بدم
_ببخشید ها زحمتشون افتاد گردن شما دیروز که آقای فروغی شاکی شدن چرا کارای خودم رو به شما سپردم گفتم انجامش میدم قبول نکردن گفتن دیگه خانم نیکجو انجام میده
روی پاشنه پا چرخیدم برگشتم سمت اتاق کلید رو داخل قفل چرخوندم و داخل رفتم در رو محکم و باحرص توی هم کوبیدم
_بخاطر اینکه حرص من رو در بیار عمدأ نذاشته شفقت پرونده هارو درست کنه
به طرف میز رفتم پرونده هارو روی میز پرت کردم تلفن رو برداشتم شماره پریسا رو گرفتم بعد از چند بوق صدای الوش پخش شد
_سلام چقد دیر جواب میدی
_علیک چرا عصبانی هستی!گوشیم داخل کیفم بود
_بعدأ بهت میگم کارم تموم بشه میام
_خب پرونده هارو بیار بالا منم کمکت کنم
_نه خودم انجام میدم زنگ زدم بگم منتظر نباشی تموم بشه خبر میدم میام پیشت
_باشه منتظرتم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫