شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت223 گذر از طوفان✨ کاری که بابا گفت رو انجام دادم نگاهی به آینه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت224
گذر از طوفان✨
عمو از آژانس جلوی بیمارستان ماشین برام گرفت و کرایه رو حساب کرد راننده ماشین رو راه انداخت از حیاط بیمارستان بیرون رفت
گوشیم رو از داخل جیب مانتوم بیرون آوردم شماره پریسا رو گرفتم
_سلام خوبی؟رسیدی خونه ؟
_سلام بدنیستم ،نه هنوز احتمالا دو ساعت دیگه برسم
_چرا انقد دیر؟
_عمو دیر برگشت چند دقیقه س حرکت کردم
_پس امشب نمیشه ببینمت
_رسیدم زنگ میزنم بیا
_نه دیگه ناز بانو یه جوی راه میندازه اعصاب دوتامون خورد میشه فردا حرف میزنیم
_باشه
_فقط رسیدی خونه خبر بده یاد نره
_چشم
_بی بلا کاری نداری؟
_نه
خدا حافظی کردم وگوشی رو قطع کردم پیام های روی صفحه رو باز کردم اولین پیام از شماره فروغی بود
_خانم نیکجو رسیدید خونه پیام بدید باهاتون تماس بگیرم
خدایا این بشر آلزایمر داره مگه ،من بهش گفتم نمیتونم توی خونه جواب بدم خیال داره زنگ بزنه
انگشتم رو با حرص وعصبانیت روی دکمه ها کوبیدم براش نوشتم
_آقای فروغی لطف تماس نگیرید امروز که نزدیک بود بابام رو سکته بدی الان نوبت خودمه، زن بابام رو بجونم بندازی
دکمه ارسال رو زدم پیام رو ارسال کردم
چند لحظه بعد از دریافت پیام شماره ش روی گوشی افتاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫