شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت24🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ا
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت25🍁🍃🍂🍁
⚡️مسـیـراشـتـباه⚡️
راننده نگاهی به ماشین های پارک شده داخل کوچه انداخت
_خانم میشه همین جا پیاده بشید بخوام بیام داخل کوچه نمیشه راحت دور بزنم باید تا ته کوچه برم مسیرم طولانی میشه
سمیه کرایه رو از داخل کیفش بیرون آورد و سمت راننده گرفت
_ایرادی نداره ممنون همین جان پیاده میشیم
دست گیره در رو کشید و هر دو از ماشین پیاده شدیم
سمیه به قدری توی راه رفتن عجله می کرد که معترض گفتم
_چه خبرته مگه مسابقه دو میدانی اومدیم؟
سمیه مضطرب نگاهی بهم کرد و دستش رو سمتم دراز کرد تا به سرعتی که کم کردم اضافه کنه، من رو سمت خودش کشید و گفت:
_بدو زودتر برسیم خونه
از لحن طلبکارنه ام کم نکردم
خب داریم میریم دیگه اینطوری که راه میری بی افتیم یا گردنمون میشکنه یا پامون، اون وقت دیگه به جا خونه باید بریم بیمارستان
سمیه بدون اینکه از سرعت قدم هاش کم کنه با صدای بلند خندید
_از دست تو پریا من دارم از استرس میمیرم تو انقدر خونسرد و حرف میزنی
_حرفای من کجاش خنده داره بیا اینم از خونه رسیدیم
سمیه با کلید درحیاط رو باز کرد
_خودتم خوب میدونی من آدم عجولی نیستم ولی الان هوا تاریک شده پیام و مامان هم نگران شدن، نمی شد قدم زنان برگردیم
_من هر چی بگم شما قانع نمیشید
_کیا؟
_تو، پیام و مامان
_بیا انقدر غر نزن
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت24 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت25
گذر ازطوفان✨
پریسا چشم هاش روبست ونفس عمیقی کشید بعد از چند لحظه چشم باز کرد وسط بحث کل کل خانم شفقت و کارمند شرکت گفت
_خانم چرا دعوا دارید، با همه مراجعه کننده هاتون اینطور برخورد میکنید.
شما آگهی استخدام زدید ما هم برای کار اومدیم وگرنه بیکار نبودیم بیایم شمارو ببینیم
با اخم بهمون خیره شد
_بچه سن شما به کار کردن نمیخوره من هم وقت ندارم هرکی از خونه باباش قهر کنه بیاد دنبال کار بهش جواب بدم مگه کار کردن الکیه که بخوام دوتا خردسالو استخدام کنم
ازلحن حرف زدنش بهمون برخورد دست پریسا رو گرفتم آروم گفتم
_بیا بریم کاری که قرار باشه این بد دهن به ما بده ارزش نداره
_صبرکن حالشو بگیرم بعد میریم
چند قدم جلو رفت دستش رو روی میزی که شفقت پشتش ایستاده بود گذاشت
_فامیلتون شفقته درسته؟
_فکر کن آره
_نمیخوام فکر کنم باید مطمئن بشم دارم با منشی حرف میزنم یا کارمند یا رئیس که ریاست بهت نمیخوره وصاحب اصلی اینجا نوشته شده اسمش فروغیه، پس اینجا پست مهمی نداری که تشخیص بدی ما به درد استخدام میخوریم یا نه
بچه هم به کسی مثل شما گفته میشه البته یه بچه بی ادب که دهنش رو باز میکنه به خودش اجازه میده هر حرفی رو بزنه
الانم بارئیس اینجا کار داریم نه شما
شفت بخاطر حرفهای که شنید جاخورد کمی هول شد
_ببین دختر جون من از صبح تاحالا بخاطر کارهای شرکت با صدنفر سر کله زدم الانم خسته م این آگهی استخدام هم برای الان نیست وقتش گذشته
_پس چرا توی نیازمندی های امروز چاپ شده ؟بعد چرا زنگ زدم نگفتید استخدام ندارید؟
_حتما دفتر روزنامه اشتباه کرده ،من هم متوجه نشدم کدوم استخدام رو میگید وگرنه میگفتم نیاید
_عجب الان آقای فروغی نیستن؟
_نه یکساعت پیش رفتن
_فردا میان؟
_چطور؟
_کارشون دارم
باحالت دست وپاچگی گفت
_نمیدونم شاید بیاد
_باشه فردا بر میگردم خداکنه بیاد سرکار
پریسا با حرف هاش حال شفقت رو آشفته کرد وسمتم اومد
_ترانه بریم
پا به پای هم سمت در رفتیم و از شرکت بیرون رفتیم
_وقتی استخدام ندارن چرا فردا برگردیم؟
انگشتش رو روی بینیش گذاشت
_هیس فعلا بریم بعد حرف میزنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫