🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت27🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـر اشتباه⚡️
پیام چای گل محمدی خوش عطری که مامان درست کرده بود رو خورد و گلوش رو صاف کرد
با همون کلافگی که توی صورتش موج میزد گفت:
_پریا گوشیت رو بهت میدم ولی کافی یه اشتباه ازت سر بزنه اون وقت تا زمانی که توی این خونه باشی گوشی رو توی رویاهات هم نمیبینی، چه برسه به واقعیت
تا وقتی خط برات میخرم اگر اون دوستای ناباب قبلیت بهت زنگ زدن جواب نمیدی
به خاطر پس گرفتن گوشیم لبخندی روی لبم نشست و با ذوق گفتم:
_نه قول میدم جوابشون رو ندم دیگه کاری باهاشون ندارم
_خدا کنه، ببینیم و تعریف کنیم
شکستن گوشی سمیه برای من سبب خیر شد که پیام گوشیم رو بهم پس بده، دیگه اینطوری راحت تر میتونم با مازیار در ارتباط باشم، دیگه احتیاج به گوشی قایم کردن و یواشکی حرف زدن هم نیست
پیام با همون دلخوری که داشت رو به سمیه گرفت:
_بلند شو بریم بالا
مامان از آشپزخونه با صدای بلندی گفت:
_کجا مادرجان غذا درست کردم بعد از شام میرید
_دستت دردنکنه مامان یه چیزی میخوریم
_تا شام نخورید نمیزارم برید
وای از دست مامان، خب بزار برن من هم راحت باشم تا پیام کم من رو چپ چپ نگاه کنه و امر و نهی کنه، کاش برن خونه شون تا بتونم به مازیار زنگ بزنم
پیام به سمت آشپزخونه رفت
_مامان گوشی پریا رو بهش پس بده یه خودشم گفتم یه اشتباه دیگه ازش ببینم دیگه دست گرفتن گوشی میشه آرزو براش
_باشه پسرم میدم بهش برو یه کم استراحت کن شام آماده بشه بخورید بعد میرید خونه
_پس میرم بالا استراحت کنم، میز رو چیدید صدام کنید بیام
_باشه عزیزم برو
پیام به سمت سمیه اومد و خیلی خشک و جدی گفت:
_اون پاکت های خرید رو بده ببرم
سمیه پاکت ها رو از کنار مبل برداشت و به دست پیام داد و پرسید:
_خوبی؟
_اره چایی رو خوردم بهترم
به محض بیرون رفتن پیام به آشپزخونه رفتم
_مامان گوشیم کجاست؟
_برو لباسات رو عوض کن برات میارمش
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
پارتاول
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت26 گذر از طوفان✨ جلوی در پریسا نگاهی به تابلوی که به اسم شرکت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت27
گذر ازطوفان✨
سر کوچه خونه مادر بزرگش پریسا رو صدا زدم
_جانم؟
_میشه من نیام همین جا منتظرت بمونم؟
_نه نمیشه ،جواب دایی وعزیز رو چی بدم؟
_مگه بهشون گفتی منم باهات اومدم؟
دستم رو گرفتم راه افتادیم
_به دایی گفتم با دوستم میام
_کاش اصلا بهش نمیگفتی
_با اتوبوس تا شب نمیرسیم خونه، کلی هم باید معطل بشیم همه صندلی ها پربشه بعد حرکت کنه
_پس داخل خونه نریم انقد استرس دارم دل تو دلم نیست
_ عزیز گیرنمیده سریع راضی میشه ولی آقاجون خونه باشه تا نهار نخوریم و استراحت نکنیم نمیزاره برگردیم
_وای اینطوری که دیر میشه
انگشتش رو روی دکمه زنگ آیفون گذاشت صدای مهربون مادر بزرگش پخش شد
_کیه؟
_عزیز منم باز کن
_دورت بگردم مادر بیا داخل خوش اومدی
در رو هول داد آروم وارد حیاط شد نگاهی به جلوی در راهرو انداخت با بدو برگشت سمتم
_شانس آوردیم آقاجون خونه نیست
نفس راحتی کشیدم
صدای چرا داخل نمیای مادر بزرگش باعث شد کمی از همدیگه فاصله بگیریم
محض دیدنم لبخند روی صورت مهربون و دلنشینش نشست و از پله ها پایین اومد
سلام کردیم باخوشرویی بهمون نزدیک شد
دستش رو برای پریسا باز کرد خودش رو توی بغل مادر بزرگش انداخت روی سرش رو بوسید، چند قدم جلو تر اومد باهام رو بوسی کرد
_سلام به روی ماهتون خوش اومدید چرا جلوی در ایستادید
_عزیز باید بریم کار داریم
_این همه راه رو اومدی بگی عزیز کار دارم باید برم
_ببخشید قربونتون برم یه کاری داشتیم باید می اومدیم الانم باید زود برگردیم فقط به دایی حامد بگید بیاد بریم
_حداقل نهار بخورید بعد برید زشته دوستت بدون پذیرایی برگرده
_ قول میدم یه روز برای نهار میام ترانه رو هم باخودم میارم
_از دست شما جونا همیشه حرف حرف خودتونه الان بهش میگم بیاد
صبرکنید سه تا ساندویچ ماکارانی براتون درست کنم ببرید داخل ماشین بخورید
_چشم دستت درد نکنه تا دایی بیاد میشینیم روی سکوی داخل حیاط
_باشه دورت بگردم
پریسا خوشحال نگاهی بهم انداخت
_ ماکارانی های عزیز خیلی خوشمزه ش ،خداکنه تا ما میریم آقاجون نرسه
لبخندی زدم
با صدای باز شدن در هال چرخیدیم داییش با دوتا پلاستیکی که یکی ساندویچ ها داخلش بود یکی دیگه میوه از خونه بیرون اومد سلام کردیم جوابمون رو داد دستش رو سمت پریسا دراز کرد و به شوخی گفت
_ بفرما توشه بین راه
پلاستیک ها رو ازش گرفت باشیطنت گفت
_این سهم منو ترانه س ها اگر نهار نخوردی برو یکی دیگه بیار
_اگه شما دوتا سهم خودتون خوردید ساندویچ منم بخوردید
صدای مهربون مادر بزرگش بلند شد
_دخترای منو اذیت نکن، حامد مادر تند نری ها
دستش رو روی چشمش گذاشت وسرش رو خم کرد
_چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫