eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ همین که گوشیم رو روشن کردم سیل عظیمی از پیامک و تماس از دست رفته روی صفحه گوشیم بالا اومد، قبل از اینکه مامان و سمیه بیان داخل هال تندتند همه رو حذف کردم، با دیدن اسم فربد که کلی پیام داده بود پیام ها رو باز کردم تا شب بعد از رفتن سمیه و پیام بخونمشون شماره مازیار رو داخل گوشیم ذخیره کردم داخل پوشه پیام ها رفتم و براش نوشتم _این شماره جدیدمه فقط صبر کن تا خودم بهت پیام بدم الانم جواب نده دکمه کنار گوشی رو فشار دادم و صفحه گوشی خاموش شد سمیه با یه استکان چایی و خرما به سمتم اومد و کنارم نشست _پریاجان ؟ _بله _حالا که گوشیت رو بهت دادن مواظب باش دیگه هیچ کاری باعث پس گرفتن گوشی ازت نشه از حرف سمیه جا خوردم و ناراحت گفتم: _سمیه مگه من چه کار کردم؟ _هیچکاری نکردی عزیزم همینطور خواهرانه بهت گفتم، چایت رو با خرما میخوری یا قند؟ _یه دونه خرما سمیه ظرف خرما رو سمتم گرفت _بفرما _دستت دردنکنه چاییم رو با یه دونه خرمایی که برداشتم خوردم و به کمک مامان و سمیه میز شام رو چیدم سمیه برای صدا زدن پیام به داخل راه‌رو رفت، قبل از اومدن پیام گوشیم رو برداشتم و سایلنتش کردم و روی میزعسلی گذاشتم با اومدن پیام همگی دور میز جمع شدیم و بدون هیچ بحث و حرفی مشغول خوردن شام شدیم پیام بعد از خوردن آخرین قاشق غذا لیوان دوغی که جلوی دستش بود رو خورد و صندلیش رو عقب کشید و رو به سمیه گفت: _حیدری میخواد چند برگه و رسید برام بیاره میاد بالا شامت رو خوردی سریع بیا بالا یه چایی درست کنی، خونه مرتبه؟ _باشه چشم میز با مامان جمع کنم میام، بله مرتبه _پریا جمع میکنه از ذوق اینکه پیام مهمون داره و زود میرن بالا گفتم: _سمیه خودم جمع می کنم برای اینکه پیام بهم شک نکنه گفتم: _داداش چایی مامان که تازه دم بگید بیاد پایین یا چایی بریز داخل فلاکس ببر بالا _نه نمیخوام بیاد پایین ایستاد و روبه سمیه گفت: _سریع بیا بالا از خونه بیرون رفت و سمیه بعد از خوردن شامش نگاهی به مامان انداخت _مامان ببخشید اگر لازم نبود برم بالا خودم میز رو جمع می کردم _برو دخترم پریا کمک می‌کنه جمع می‌کنم 🍁🍃 🍁🍃        "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ⚡️براساس واقعیت⚡️ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت28 گذر از طوفان✨ ماشین رو از پارکینگ گوشه حیاط بیرون آورد کنار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ بعد از چند دقیقه سکوت صدای دایی پریسا بلند شد _چه خبر قرار کی بهمون شیرینی بدید ؟ _دایی آروم تر حرف بزن ترانه خوابیده _عه ببخشید حواسم نبود همیشه داخل ماشین میشینه سریع خوابش میبره؟ _نه امروز خسته شدیم منم خوابم میاد _خب بخواب –مگه از جونم سیر شدم بخوابم پا بزاری روی گاز با سرعت صد وهشتاد بری _ای بدجنس من که همیشه مواظبم _اتفاق یه لحظه س وقتی سرعتت بالا باشه نمیتونی ماشین کنترل کنی به فنامون میدی _چقد ترسوی ،نگفتی چه خبرا؟ _ترسو خودتی ،خبرا پیش شماست آقای داماد _داری طفره میری که حرف نزنی؟ _نه ولی اولا تعریف کن بعد من میگم _چه زبونی داری _کمال همنشینی با خودته دیگه صدای خنده آروم داییش بلند شد _قرار این هفته عزیز با آبجی ها و زن داداش برن خونه شون اگر قبول کنن قول قرار خواستگاری میزارن _مگه خواستگاری نمیرن؟ _نه مادرش گفته فعلا بعنوان مهمون برن خونه شون بعد اگر قبول کنن برای خواستگاری میریم _اوه چه کلاسی گذاشتن اول کار _آره حق دارن _چطور؟ _شرایط دخترشون خوبه باید سخت بگیرن _شرایط پسر ما هم خوبه چرا خودتو دست کم میگیری فقط منتظرم ببینمش ببینم این همه ناز و ادا بهش میاد یانه _از الان داری تهدیدی حرف میزنی _آخه حرفت منطقی نیست _نمیدونم فعلا که چیزی مشخص نیست شاید اصلا قسمت هم نباشیم ،خانم زرنگ حالا تو تعریف کن _منتظریم داداش برگرده بابا باهاش حرف بزنه اگر قبول کنه میریم خواستگاری _بهش گفتی؟ _نه فعلا باید اول از محمد مطمئن بشیم _بنظرت قبول میکنه؟ _قبولم نکنه انقد میریم راضی بشه _ اگر حالا من این حرف رو میزدم کلی حرف وحدیث ازش در میاوردی _آخه انتخاب ما ارزششو داره "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫