شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت30 گذر از طوفان✨ سعی کردم پلک نزنم تا وقتی خواب میرم توی همون
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت31
گذر ازطوفان✨
از اتاقم بیرون رفتم با بابا که گوشه هال خوابیده بود روبرو شدم و آهی کشیدم
معلوم نیست این داروهاش چه عوارضی داره تا میخوره میخوابه، انقد خونه نشین شده و گوشه گیر وشکسته شده کاش اصلا زن براش نمیگرفتن بقول پریسا با این انتخابشون زندگیمون بدتر ریخت بهم
داخل آشپرخونه رفتم استکانی از روی آویز کنار سینک برداشتم سمت سماور رفتم
چه عجب چایی درست کرده قوری رو برداشتم یه استکان چایی ریختم
_چایتو خوردی برنج درست کن اون بسته گوشت مرغی که روی اپن گذاشتم رو سرخ کن
چرخیدم نگاهی بهش انداختم
_باشه
صدای نازبانو گفتن بابا بلند
_یه چای بریز برای بابات بیار بهشم بگو میخوای بری سرکار سعی کن راضیش کنی وگرنه دیگه نمیشه مواد غذایی هم بخریم
بدون توجه بهش در کابینت باز کردم یه استکان برداشتم
معترض گفت
_شنیدی چی گفتم
کشدار وحرصی گفتم
_بله
_اون تیکه زبونت رو تکون بده آدم بدونه زنده ای یانه،دو قدم به پات زحمت بده بیا از روی آویز کنار سینک استکان بردار
نفس کلافه ای کشیدم استکان رو روی سینی گذاشتم از آشپزخونه بیرون رفتم با لبخند سینی رو روی میز عسلی گذاشتم
_بابا خوبی ؟ساعت خواب
_خوبم عزیزدلم کجابودی ؟
_باپریسا رفته بودم دنبال کار صبح خواب بودی وگرنه بهتون میگفتم بعد میرفتم
از حرفم جاخورد متعجب بهم خیره شد
_رفتی دنبال کار؟!
_آره
ناراحت وجدی گفت
_کی به تو همچین اجازه ای داده؟مگه من مردم یا لنگ پول بودی که به کار کردن فکر کنی
_اجازه بدید توضیح بدم
_ترانه هیچی نگو ازت دلخور شدم
_بابای قربونتون برم بزارید حرف بزنم بعد هرچی شما بگید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫