شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت396 گذر از طوفان✨ _زنگ نزدم ولی عمو اومد اینجا از حال بابا خبر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت397
گذر از طوفان✨
سمت آبخوری رفتم شیر آب رو باز کردم پریسا از بچه های کلاس خداحافظی کرد با قدم های تند خودش رو بهم رسوند
_خسته نباشی چقد دیر تحویل دادی امتحان چطور بود؟
_معنی های رو قاطی کردم برای همین دیر شد احتمالا هجده یا نوزده بشم
_خوبه منم یه سوال رو کامل جواب ندادم معنی لغت ها هم مطمئن نیستم همه شون رو درست نوشته باشم
_بریم خانم خزایی رسیده
پا به پای هم از مدرسه بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم و سلام کردیم خانم خزایی با لبخند همیشگیش جوابمون رو داد و پرسید
_امتحان عربی داشتید؟چطور بود؟
نگاهی به پریسا که به صندلی تکیه داده بود انداختم جواب خزایی رو دادم
_خوب بود
دست پریسا رو تکون دادم
_خوابیدی؟
بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه جواب داد
_ترانه خیلی خوابم میاد رسیدیم بیدارم کن
_باشه
خانم خزایی از داخل آینه نگاهی بهم انداخت
_شما هم بخواب برسیم بیدارتون میکنم
لبخندی زدم
_ممنون خوابم نمیاد
گوشیم رو از جیب مانتوم بیرون آوردم قفل صفحه شو باز کردم
زیر چشمی نگاهی به پریسا انداختم پیام فروغی رو باز کردم
_سلام رسیدی خونه؟ساعت چند بیام دنبالت ؟
نفس عمیقی کشیدم خدا امروز رو بخیر بگذرونه کسی بیمارستان برای دیدن بابا نیاد
براش تایپ کردم
_سلام نه فعلا نرسیدم ساعت یک کنار ایستگاه اتوبوس هستم
انگشتم رو روی دکمه ارسال گذاشتم پیام رو فرستادم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫