eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت397 گذر از طوفان✨ سمت آبخوری رفتم شیر آب رو باز کردم پریسا از
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ دستم رو روی گردنم گذاشتم که شالم باز نشه نفس نفس زنان کنار ایستگاه اتوبوس رسیدم نگاهی به پشت سرم انداختم در ماشین فروغی رو باز کردم و سوار شدم نفس عمیقی کشیدم وسلام کردم _سلام چرا انقد تند تند قدم بر میداری پشت و سرتم نگاه میکنی بریده بریده گفتم _مجبورم همش استرس دارم دوست یا فامیلی یا کسی از آشنا ببیننم _ببینن هم مهم نیست وقتی حاجی خبر داره دیگه چرا میترسی _میشه حرکت کنید ماشین رو راه انداخت _اینطوری راه رفتن برای خانما توی خیابون خوب نیست خدای نکرده بخوری زمین یه جایی از بدنت آسیب میبینه انگار من خودم این چیزهارو بلد نیستم انتظار داره مثل خودش خونسرد و بی خیال باشم بعد از چند ثانیه سکوت پرسید _امتحان چطور بود؟ _خوب بود از گوشه ی چشمش نیم نگاهی بهم انداخت _برای تابستون چه برنامه ای داری؟ شونه م رو بالا انداختم _فعلا هیچی فکر نکنم برنامه ای داشته باشم چطور مگه؟ _یعنی نمیخوای کلاس کنکور بری؟ چه خوش خیال شدم فکر کردم منظورش اینه مسافرت میرم یانه _آها چرا چند روزی استراحت کنم میخوام شروع کنم درس بخونم وتست بزنم _یعنی کلاس لازم نداری ؟ _نمیدونم صدای زنگ گوشیم وسط حرف زدنمون باعث شد هر دوتا ساکت بشیم گوشیم رو از جیب مانتوم بیرون آوردم انگشتم رو روی دکمه سبز گذاشتم _سلام عمو _سلام عزیزم حاضرشو نیم ساعت دیگه سلمان میاد دنبالت بیارت بیمارستان وای هنوز عمو خونه نرفته ،دستپاچه شدم _به عمو سلمان بگید نیاد صدای عمو رنگ تعجب گرفت _چرا؟مگه بیمارستان نمیایی؟ _آخه خودم دارم میام _عه باشه عمو جان پس بهش میگم نیاد منم برم دنبال نسخه های که دکتر نوشته تهیه شون کنم دکتر بیاد نشونش بدم بعد میرم خونه زود بر میگردم _باشه عمو دستت دردنکنه دکتر هنوز نیومده؟ _نه گفتن یک ساعت دیگه میرسه دستم رو بلند کردم روی سرم گذاشتم فروغی بی صدا لب زد _چی شده؟ دستم رو به نشونه اینکه صبرکنه جلوی صورتش گرفتم از عمو خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم سرعتش رو کم کرد و نگران پرسید _خب بگو چی شده؟ کلافه جوابم دادم _هیچی دکتر یکساعت دیگه میاد بیمارستان عمو هم فعلا خونه نرفته امروز خودم تنها میرفت بیمارستان بهتر بود _ترسوندیم گفتم اتفاقی افتاده اشکال نداره اگر عموت رفت میام حاجی رو میبینم اگرم نرفت یه روز دیگه _باشه سرم رو سمت شیشه چرخوندم دوباره سرعتش رو بیشتر کرد وگفت _نهار خوردی؟ نگاهی به ساعت جلوی ماشین انداختم حتما نهار نخورده گرسنه شه ولی من احساس گرسنگی ندارم _شما نهار نخوردی؟ خنده صدا داری کرد وقتی میخوای جواب ندی سوال میپرسی نه هنوز نهار نخوردم ،پس نخوردی وقت داریم بریم رستوان بعد میریم بیمارستان پیشنهادش باعث شد هول بشم _نه آقای فروغی گرسنه م نیست شما برید نهارتون بخورید من داخل ماشین منتظر میشینم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫