شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت439 گذر از طوفان✨ پوشه و متن های چاپ شده ای که فروغی گفته بود
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت440
گذر از طوفان✨
لباس هام رو عوض کردم از اتاق بیرون رفتم ناز بانو در هال رو باز کرد و داخل اومد
_چند تا چایی بیار داخل حیاط داخل کابینت هم نگاهی بنداز ببین بیسکویت یاکیک چی هست بیار
چپ چپ نگاهش کردم
_تا الان چایی نخوردید که من برسم درست کنم بریزم بخوری خودت بریز ببر کار دارم
_یه طوری میگی چایی درست کردی انگار چکار مهمی انجام دادی خوبه آب سماور بجوش اومده بود
بی توجه به حرفش رد شدم رفتم داخل آشپزخونه یه استکان برداشتم چای برای خودم ریختم در کابینت رو باز کردم یکی از کلوچه های که فروغی خریده بود رو برداشتم در کابینت رو بستم سینی که استکان رو روش گذاشتم رو برداشتم و بیرون رفتم
_ازت کم میشد چند تا چایی اضافه بریزی
جوابش رو ندادم با پاشنه پام در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم
سینی رو وسط اتاق روی زمین گذاشتم کیفم رو برداشتم و بازش کردم پرونده رو بیرون آوردم
با صدای باز شدن در اتاق چشم از پوشه برداشتم و سرم رو بلند کردم
_چرا تو اتاق نشستی
_پس کجا بشینم ؟
_بیا تو حیاط چایی بخور بعد یه چیزی برای شام درست کن
_از نهارظهر گرم کنید برای شام بخورید
_خودت نهار از اون نخوردی سرکار غذای سفارشی میخوری بعد انتظار داری منو نیلو غذای ظهر رو دوباره بخوریم
سینی رو جلوی دستم کشیدم
_وقتی دوست نداری غذای تکراری بخوری برو یه چیزی برای شام درست کن منم کار دارم پس لطف کن کم بیا و برو
نگاهی به پوشه انداخت
_یه غذا درست میکردی دیگه اضافه کاری هاتو میاری خونه یه غذاهم درست نکنی باشه فردا برم بیمارستان به حاجی میگم خودش یه فکری برای این وضع بکنه
من که نوکر خونه بابات نیستم
چشم هام از حرفی که زد گرد شد ابروهام رو توی هم کشیدم
_مگه اصلا کاری انجام میدی صبح تا شب کارت شده خوردن خوابیدن یا بازار رفتن مهمونی راه انداختنتم که عالی بعد زبونتم دومتره
صورتش از شنیدن جوابی که بهش دادم قرمز شد
_به تو ربطی نداره خونه خودمه خیلی ناراحتی پاشو برو پیش فک و فامیلت زندگی کن تا چشمات از دوتا مهمون دعوت کردن من در نیاد
دستم رو روی زمین گذاشتم بلند شدم سمت در اتاق رفتم و بازش کردم باصدای بلندی که خواهرشم بشنوه گفتم
_پاشو از اتاق من برو بیرون، این پرو بازیتم بی جواب نمی مونه
خواهرش با قدم های بلند سمت اتاق اومد نگاه نگرانی به هردوتامون انداخت
_چی شده چرا داد میزنید؟
_از خواهرتون بپرسید که دور برش داشته خودشو مالک خونه بابام میدونه
_ببخشید قصد دخالت نداشتم صداتون بلند شد ترسیدم اومدم ببینم چی شده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫