شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت440 گذر از طوفان✨ لباس هام رو عوض کردم از اتاق بیرون رفتم ناز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت441
گذر از طوفان✨
شالم رو روی سرم مرتب کردم کیف و پرونده رو برداشتم از اتاق بیرون رفتم
صفحه گوشیم رو باز کردم برای فروغی نوشتم
_سلام دیشب گفتید قبل از اینکه بیام پیام بدم
_سلام صبح بخیر سر چهار راه منتظرتونم
ساعت روی صفحه گوشی رو نگاه کردم
_چقد زود رسیده
در هال رو بی سرو صدا باز کردم کفش هام رو پوشیدم از خونه بیرون رفتم
با قدم های بلند خودم رو سر خیابون رسوندم بعد از چند دقیقه معطلی یه تاکسی زرد جلوی پام توقف کرد نزدیک تر رفتم
_در بست میرم سر چهار راه اول
_باشه سوارشید
در ماشین رو باز کردم سوارشدم
کمی جلوتر از چهار راه کرایه رو حساب کردم
_ممنون پیاده میشم
راننده روی ترمز زد با دستش به جلو اشاره کرد
_چهار راه اونجاست ها
_ممنون میدونم
درماشین رو باز کردم پیاده شدم نگاهی به دو طرف خیابون انداختم
گوشیم رو بیرون آوردم شماره فروغی رو گرفتم بعد از اولین بوق صداش پخش شد
_الو
_کجایید؟
_سرچهار راه کمی پایین تر از چراغ راهنما رسیدی؟
_آها بله الان میام
نگاهی به پشت سرم انداختم به راه رفتنم سرعت دادم سمت ماشین فروغی رفتم کنار ماشین وایسادم در رو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و سوار ماشین شدم
_سلام پیاده اومدی؟
سرم رو روبه بالا تکون دادم
_سلام نه کمی پایین تر از چهار راه پیاده شدم
_عه چرا؟
_خواستم مطمئن بشم کسی پشت سرم نیست
سرش رو متاسف تکون داد ماشین رو روشن کرد حرکت کرد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫