eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت446 گذر از طوفان✨ با صدای زنگ در جارو برقی رو خاموش کردم فروغی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جارو برقی رو جمع کردم سمت اتاق رفتم سر جای اولش گذاشتم و بیرون اومدم به طرف مبلی که گوشیم رو روی دسته ش گذاشته بودم رفتم با صدای باز شدن شیر آب ناخواسته نگاهم سمت آشپزخونه رفت و روی فروغی که گوشیش رو روی شونه ش گذاشته بودحرف میزد و کتری دستش بود ثابت موند میخواد چایی درست کنه بهش نمیاد از این کارها انجام داده باشه سمت آشپزخونه رفتم با فاصله کمی ازش وایسادم متوجه نگاهم شد دستم رو دراز کردم بی صدا لب زدم _میخواید چای درست کنید؟ چشم هاش رو بست و باز کرد کتری رو ازش گرفتم و لب زدم _من درست میکنم لبخندی روی لبش نشست با دست خیسش گوشیش رو گرفت از آشپزخونه بیرون رفت کتری رو روی گاز گذاشتم و شعله ش رو روشن کردم برای برداشتن قوری سمت ظرفشویی برگشتم با برخورد پام به پلاستیک های کنار ظرفشویی متوجه میوه و خریدهای که فروغی کنار کابینت گذاشته بود شدم قوری رو کنار سینک گذاشتم دستم رو دراز کردم پلاستیک های میوه رو برداشتم و داخل سینک خالی کردم و مشغول شستن میوه ها شدم وقتی اومد داخل هیچی دستش نبود پس اینارو کی آورده، شاید داشتم جارو میزدم بخاطر سر و صدای جارو برقی متوجه نشدم از خونه بیرون رفته با احساس نزدیک شدن چیزی بهم از فکر بیرون اومدم و ترسیدم ویهوی هینی کشیدم _ببخشید ترسوندمت ؟ یه لحظه چشم هام روبستم _آقای فروغی نزدیک بود سکته کنم _از بس غرق در فکری نه صدا میشنوی نه متوجه اومدن یا رفتن کسی میشی انقد خودت رو درگیر کردن خوب نیست ها بعدأ برای سلامتیت مشکل ساز میشه برای اینکه حرفش رو عوض کنم و ادامه نده گفتم _ظرف جا میوه ای تون کجاست ؟ متوجه منظورم شد سرش رو تکون داد وخندید _استاد شدی توی عوض کردن حرف ،داخل کابینت بالا الان برات میارم سعی کردم عکس العملی نشون ندم که حرف رو ادامه نده و گفتم _یه ظرف جا شیرینی هم بیارید لبخندی زد و سمت کابینت رفت ظرفهایی که گفته بودم رو روی کابینت گذاشت با صدای زنگ آیفون نگاه هر دوتاتون توی هم گره خورد دستش رو بالا آورد به ساعت مچیش خیره شد _یکساعت دیگه باید اینجا باشن چرا انقد زود اومدن از حرفش استرس گرفتم _حالا من چطوری برم خونه ؟ _چرا سری هول میشی صبرکن برم ببینم کیه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫