شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت453 گذر از طوفان✨ به کمک پریسا روی مبل داخل سالن نشستم از شدت د
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت454
گذر از طوفان✨
برادر فروغی رو به روی درمانگاه ماشین رو پارک کرد به کمک پریسا پیاده شدم
داخل رفتیم روی صندلی های گوشه سالن نشستیم سرم رو روی شونه پریسا گذاشتم
طیب سمت پذیرش رفت چند دقیقه ای با دونفری که پشت سیستم بودن حرف زد و برگشت کنار صندلی های که نشسته بودم
_این مریض بیاد بیرون نوبت ماست
پریسا نگاهی به جمعیتی که توی سالن نشسته بودن انداخت
_مگه اینا هم توی نوبت نیستن؟
_چرا گفتم مریضمون حالش بده قبول کردن بی نوبت بریم
_دستشون درد نکنه
همزمان با باز شدن در اتاق دکتر صدای خانم نورا نیکجو گفتن آقای که قسمت پذیرش بود بلند شد
سرم رو از روی شونه پریسا برداشتم به کمکش بلند شدم همراه برادر فروغی سمت اتاق دکتر رفتیم چند ضربه ای به در زد با صدای بفرمایید گفتن دکتر داخل رفتیم
دکتر نگاهی به هرسه تامون انداخت سلام کردیم وجواب گرفتیم پریسا صندلی روبروی دکتر رو کمی عقب کشید وکمک کرد روش بشنیم
دکتر صندلی چرخ دارشو رو تکون داد وجلوتر اومد
_دختر ما چرا حالشون بده؟مریض شدید؟
پریسا فوری گفت
_نه آقای دکتر مریض نشده چند سال پیش معده درد داشت بعد از چند وقت امروز حالش بد شد
دکتر لبخندی زد و روبه پریسا گفت
_اجازه بدید از خودشون بپرسیم بهمون جواب بده
پریسا سرش رو تکون داد باشه آرومی گفت
دکتر دستگاه فشار سنج رو دور بازوم چسبوند شروع به کار کرد بعد از چند لحظه گفت
_فشارتون خیلی پایینه چند وقت معده درد دارید؟ قبلا دکتر رفتید؟
_فکر کنم سه سالی میشه بله دکتر رفتم ولی یکسالی میشه نرفتم
سرش رو متاسف تکون داد
_دکتر رفتن انقد سخته که پیگیر سلامتیتون نمیشید
_از دیروز تا الان نهار و شام و صبحانه چی خوردید؟
یاد تندی شام دیشب بخاطر فلفلی که خواهر ناز بانو ریخته بود افتادم
_دیشب غذای که خوردم خیلی تند بود پر از فلفل بود فکرکنم برای همین حالم بد شد
دکتر خودکارش رو برداشت
_دفترچه داری؟
_همراهم نیست
طیب سریع گفت
_نسخه رو آزاد بنویسید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫