🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت48🍁🍃🍂🍁🍃
⚡️مـسـیر اشـتـباه⚡️
با کی حرف میزنی؟
سمت در چرخیدم و نگاهی به پیام انداختم
_با اجنه، میخوای باهاشون حرف بزنی؟
_لعنت برشیطون پریا بیا بیرون تا نیومدم زبونت رو کوتاه کنم
_سوال مسخره میپرسی طلبکار هم میشی، از اینجا تو این تاریکی کی داخل کوچه اس تا من بخوام باهاش حرف بزنم؟
_حرف نباشه بیا بیرون
نمیدونم چرا خدا این رو شفا نمیده گند اخلاق
کنار سمیه و مامان ایستادم و با صدای یا الله گفتن مردی که معلوم بود پدر خواستگار عتیقه اس مامان دستش رو سمت شالم آورد
_کمی بکش جلو همه موهات رو ریختی بیرون
_نمیکشم همینطور باید من رو ببینن
همه به جز من برای استقبال جلوی در ورودی هال رفتن، بعد از سلام و احوال پرسی پیام با خانواده ای که به فامیلی رادمنش صداشون می کرد به طرف مبلا هدایتشون کرد
مامان کنارم ایستاد و رو به خانواده رادمنش گفت:
_دخترم پریا
همسر آقای رادمنش و دختر و پسرشون از دیدن من کمی جا خوردن، بعد از چندثانیه تعجبی که توی صورتشون تابلو بود رو جمع و جور کردن
به زور لبخند زدن، بعد از حال و احوال دورهم نشستن
من هم رو به روشون نشستم
و شروع به حرف زدن کردن
زیرچشمی مشغول دیدن خانواده رادمنش شدم زنش با اینکه روسریش رو کیپ بسته بازم خوشگل ولی قدش کوتاهه، شوهرشم مشخصه مرد با جذبیه ای مخصوصا با این ته ریش سفیدش، دختره چقدر شبیه باباشه، پسرشونم تقریبا شبیه مادرشه
معلومه پس خواستگار من پسر بزرگشه چون از در اومد گل و شیرینی دستش بود
ازحق نگذرم تیپ و قدش عالیه ولی اندازه داداشش قشنگ نیست ولی صورت مهربونی داره مشخصه خیلی باجذبه اس
چرا اصلا یادم نبود از سمیه بپرسم شغل این پسره چیه، همون بهتر که نپرسیدم من که قرار نیست زنش بشم
فعلا با اولین حرکتی که زدم یک گل توپ بهشون زدم، همین که برن دیگه عمرا اینجا پیداشون بشه
بیچاره ها فکر کردن الان من هم مثل مامان و سمیه کیپ جلوشون ظاهر میشم
سمیه بخاطر حرفی که از قبل زده بودم به جای من به آشپزخونه رفت و با یه سینی چای خوش رنگ برگشت
چند دقیقه بعد از خوردن چای، بزرگ جمع خانواده نگاهی به پیام انداخت
_آقای منتظری چه خبرا شرایط کار خوبه ؟
_خداروشکر خوبه
_خانومم خیلی تعریف از خانواده و شما و همسرتون می کرد، فکر کنم تا حالا دختر خانمتون رو ندیده بودن
مامان لبخندی زد
_نه پریا خیلی برای مراسم و جلسه های روضه نتونستم بیارمش، یا مدرسه بوده یا امتحان داشته
ان شاءالله از این به بعد وقت بشه مثل سوگندجان شما بیاد
فاطمه خانم نگاهی بهم انداخت و لبخند زد
_بله امروز قسمت شد پریا جان رو هم ببینیم
_اگر اجازه بدید دختر و پسر برن چند کلمه ای باهم دیگه حرف بزنن
مامان نگاهی به پیام انداخت و با لبخند پیام گفت:
_چرا که نه برن اتاق پریا جان، باهم دیگه صحبت کنن
اینا چرا تکلیفشون با خودشون روشن نیست، الان اول از در اومدن من رو دیدن شوکه شدن الان میگن بریم حرف بزنیم؟ من حرفی با این پسره ندارم، الان بریم داخل اتاق میزنم برجکش رو میارم پایین...
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
پارتاول
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت47 گذر از طوفان✨ از خانم کریمی و پرگل خداحافظی کردیم از آشپزخونه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت48
گذر از طوفان✨
_خب چرا نمیری ؟اینطوری که برات بهتره
_اتفاقا پام برسه خونه پدر جون خانواده بابا اینا میریزه بهم
_وا چرا آخه!عموت خودش داره میگه بیایعنی پدر جونت و مادربزرگت راضی نیستن بری اونجا؟
_اونا که از خداشونه خیلیم خوشحال میشن برم اونجا ولی عمه وعمو و بچه هاشون حرفهاشون شروع میشه صادق نتونست مواظب ترانه باشه پدر جون خرج ترانه رو میده اینا اگر میخواستن من پیش پدر جون اینا باشم فعلا برای بابا زن نمیگرفتن ،اونجا باشم بابام خرجمو بده یاخودم کار کنم باز میگن پدر جون یا عمو سلمان داره خرجم رومیده
_چه حرف های مسخره ای اصلا آقاجونت خرجت رو بده به کسی چه ربطی داره عموت بگه خودش گفته بری اونجا
_نمیشه روحمایتش حساب کنم انقد غرق در کارش شده بزور مواظب مادر جون وپدر جون هم هست هرچی غر میزنن زن بگیر میگه نمیخوام ،زندگی خودش رو سر وسامان بده من چیزی ازش نمیخوام
_خب بابات با خونه آقاجون رفتنت هم مخالفه توام سکوت کردی وحرف نمیزنی فقط در حق تو داره ظلم میشه
_حق داره،پیش هر کدومشون برم بابا مقصر میشه همه میگن نتونست خرج ترانه روبده مواظبش نبود نمیخوام سرشکسته بشه ،کسی خبر نداره گیر چه آدم بد جنسی افتادیم فعلا فقط عمو سلمان فهمیده ناز بانو چکار کرده قرار شد به کسی نگیم تا بابا خوب بشه
_مگه چکار کرده چرا به کسی نگید؟
_دیروز عمو از روی مهر اسم دکتری که بابا میرفته پیشش آدرس مطبش رو پیدا میکنه میره پیشش باهاش حرف میزنه میگه حال بابا بد شده
_آفرین بهش خب چی گفته ؟
_دکتر بهش میگه سه تا ویزیت آخر اصلا بابا مطب نرفته ناز بانو دفتر چه رو برده شرح حال بابا رو گفته و دکتر دارو نوشته
چشم های پریسا از شنیدن حرفم باز شد
_داری شوخی میکنی ؟
سرم رو تکون دادم
_نه متاسفانه کاش شوخی بود
_حال بابات چطوره از صبح میخواستم بپرسم یادم رفت
_فعلا خوبه داروهاش رو تغییر دادن باید تحت درمان باشه وفقط استراحت کنه،بخاطر داروهای که خورده عملکرد مغزش ریخته بهم اگر مواظبش نباشیم تشنج میکنه حتی دکتر احتمال سکته رو هم داده
_تعجب میکنم این ناز بانو جز آدمی زاد باشه این چقد بیشعوره چرا اینکار رو کرده اصلا دنبال چیه
نباید سکوت میکردید باید همون دیشب توی جمع میگفتید چه غلطی کرده تا همه چی مشخص بشه
_استرس وتنش برای بابا سمه تا خوب شدن بابا هیچ راهی بجز سکوت نداریم
_ترانه دم این روقیچی نکنید همه رو بر باد میده سکوتتون اشتباه
_فعلا باید حواسم به بابا باشه خودمم داروهاش رو بهش میدم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫