شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت487 گذر از طوفان✨ آخرین ظرف رو آب کشیدم و سرجاش گذاشتم بیرون ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت488
گذر از طوفان✨
پریسا از روی صندلی بلند شد پرونده ها رو از روی میز برداشت
_ترانه برم این پرونده هارو تحویل خانم ملک بدم زود بر میگردم سیستم رو خاموش کن برگشتم بریم
_باشه
به محض بیرون رفتنش تلفن رو برداشتم شماره فروغی رو گرفتم
بعد از خوردن چند بوق صداش پخش شد
_الو سلام
_سلام جلسه تون تموم شد؟
_چند لحظه دیگه تماس میگیرم
حتما کسی پیششه نمیتونه حرف بزنه بین حرفش پریدم
_آقای فروغی نمیخواد تماس بگیرید داریم میریم خونه فقط خواستم بگم یه شماره کارت بفرستید پولی که دیروز فرستاده بودید رو براتون انتقالش بدم امروز شرکت نیومدید برای همین زنگ زدم
_باشه حالا برسم خونه صحبت میکنیم
_فکر نکنم بتونم جواب بدم احتمالا مهمون بیاد
_باشه مشکلی نیست
صدای ترانه بریم گفتن پریسا ترسوندم برای اینکه فروغی متوجه بشه گفتم
_خانم خزایی رسید
فروغی آروم گفت
_خدانگهدارتون
خداحافظی گفتم و گوشی رو قطع کردم
سمت میز اومد و گفت
_سیستم رو چرا خاموش نکردی باکی حرف میزدی ؟
_آقای فروغی
_چکار داشت؟
_هیچی
ابروهاشو بالا انداخت
_برای هیچی زنگ زده بود؟
_نه برای کارهای شرکت
_خودشم نمیاد تلفنی آمارمون میگیره
سیستم رو خاموش کرد وکیفم رو برداشت
_بلند شو بریم خواهشا امشب زودتر بخواب تا دیروقت پذیرایی نکن فردا زودتر کارهارو انجام بدیم با مامان اینا بریم دنبال سفارش گل وسایل بله برون
نگاهی بهش انداختم
کاش بیخیال رفتن من بشن بتونم زودتر برگردم خونه پیش بابا باشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫