🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت49🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـر اشـتـباه⚡️
با اشاره پیام از روی مبل بلند شدم سمت اتاقم رفتم دراتاق رو باز کردم داخل رفتم پسرخانواده رادمنش پشت سرم وارد اتاق شد در رو پشت سرش بست
کاش میتونستم اذیتش کنم دراتاق بازکنم بگم چرا
در روبستی ولی میدونم پیام قاطی میکنه عواقب خوبی برام نداره
صندلی پشت میز تحریرم روبرداشتم دورتر از تخت گذاشتم خودم روی لبه تخت نشستم به صندلی اشاره کردم
_بفرمایید
لبخند ژکوندی زد سرش روپایین انداخت روی صندلی نشست تک سرفه ای کردوگفت
_شما شروع میکنید یامن اول بگم
انگاراومده مناظره ،بزارم اول حرفاش روبزنه بعدبزنم اساسی حالش روبگیرم
نگاهی بهش انداختم
_شما بفرمایید
لبخندی زد
_اسمم امیرحسین ،امیرحسین رادمنش پلیس هستم تحصیلتم کارشناسی علوم سیاسی بیست وهشت سالمه یه خواهروبرادر کوچیکترازخودم دارم که الان دیدیشون خونه وماشین دارم ازنظرمالی هم متوسطم ،اگرسوالی دارید ازم بپرسید جواب بدم
ده سال ازمن بزرگتره اینکه سن بابابزرگ من روداره باچه رویی بلند شده اومده خواستگاری من
_میشه بدونم چرا من روانتخاب کردید منظورم اینه روی چه ملاکی اومدید خواستگاری ؟
_چندوقتیه خانواده م منتظرن ازدواج کنم وسرسامان بگیرم من هم به مادرم سپردم دختری که مورد تاییده ازنظرش انتخاب کنه بریم خواستگاری
ای بچه ننه
_اینجا چندمین جایی که خواستگاری اومدید؟
_اولین چرا؟
_همینطور
گلوم روصاف کردم دست به سینه شدم وگفتم
_ببینید آقای رادمنش من و شما اصلا به درد هم نمیخوریم من اینطوری که در ظاهرشما وخانواده تون دیدم شما مذهبی هستید و بنظرمن باید یه دختری مثل پوشش شبیه خواهر و مادرتون هست رو انتخاب کنید ومن نمیخوام همسراینده م مذهبی باشه واینکه دوست ندارم سنتی ازدواج کنم میخوام چندوقتی قبل از ازدواجم با کسی که قرار همسرم بشه دوست اجتماعی باشم که همدیگه روبشناسیم
چشم های رادمنش ازشنیدن حرف های که میزدم هرلحظه گرد گرد ترمیشد، من هم توی دلم عروسی راه انداخته بودم لبخند ملیحی زدم وادامه دادم
_ببینید من قبلا باچند نفر دوست بودم منظورم پسره ها تا چند روز پیش که حتی قصدمون هم ازدواج بود ولی بخاطر زورگویی های خانواده م مجبور شدم امروز اجازه بدم شما خواستگاری بیاید که خودم بهتون بگم من و شما انتخاب درستی برای همدیگه نیستیم
رادمنش صورتش مثل لبو قرمز شده بود انگار مخش در حال دود کردن بود نفس عمیقی کشید
_ببینید پریا خانم من کاری به گذشته ندارم ولی آینده خیلی برام مهم و دوست دارم همسرم چادری باشه و پوشش کامل باشه و به زندگیش تعهد داشته باشه
ابروهام رو بالا انداختم وگفتم
_میگم که من و شما به درد هم نمیخوریم من چادری نمیشم کلا دوست ندارم بپوشم و اینکه دوست دارم با دوست پسرم ازدواج کنم ولی خوب بعدش به زندگیم تعهد دارم دیگه
رادمنش کلافه با اخم های گره خورده از روی
از روی صندلی بلند شد به طرف در اتاق رفت و در روباز کرد ببخشید من الان برمیگردم
حتما من هم وایمیسم شما برگردی
پشت سرش از اتاق بیرون رفتم
مادرش نگاهی بهم انداخت
_خوب نتیجه حرفاتون چی شد
من که میدونم این پسره سکته ناقص رو باحرف های من زد بر نمیگرده پس برای اینکه لج پیام رو در بیارم بگم مثبته
لبخند زدم
—جواب من مثبت ببینید جواب پسرتون چیه
پیام خان من رو مجبوری میکنی این از اولین خواستگار که نسخه ش رو پیچوندم، ایول به خودم
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
پارتاول
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت48 گذر از طوفان✨ _خب چرا نمیری ؟اینطوری که برات بهتره _اتفاقا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت49
گذر از طوفان✨
نزدیک فروشگاه آقای واحدی پریسا کیف پولش رو باز کرد چند تا ایران چک صورتی وکارت عابر بانکش رو بیرون آورد سمتم گرفت
_این پولا برای چیه؟
_قرض رو پس بدی البته کامل تسویه نمیشه
لبخندی روی لبم نشست
_ممنون که انقدر به فکرمی برش دار با سید حرف میزنم حقوق بگیرم تسویه میکنم
_حوصله ناز وتعارف کردن ندارم نمیگیری خودم میبرم بهش میدم
_عه تعارف نمیکنم یکی دیگه قرض کرده تو چرا پسش بدی
_چون با یه آدم بی زبون و توسری خور و لوس دوست شدم
پشت چشمی براش نازک کردم
_چیه مگه دروغ میگم
_آره من کجا لوس وتو سری خورم ؟
_ترانه نزار خاطرات رو مرور کنم اشکم در بیاد فقط یه چیزی
_مرور نشده اشک در میاره وای به حال روزای که یاد آوری میشه ،چی میخواستی بگی؟
_به سید بگو از این به بعد هیچ مسولیتی برای پس دادن بدهی های ناز بانو نداری
_نمیشه فعلا شدنی نیست
_میشه باید بگی
در فروشگاه رو باز کردیم و داخل رفتیم پول وکارت عابر بانک پریسا رو روی ویترین مغازه گذاشتم شاگرد مغازه سمت صندوق اومد
_بفرمایید
_آقا سید نیستن؟
_چرا رفتن داخل انبار الان میان کارشون دارید؟
_یه حساب دفتری پیششون داریم میخوام نصفش رو تسویه کنیم
_صبرکنید از سید بپرسم به اسم کیه؟
_نیکجو
چند دقیقه بعد سید و شاگردش سمت صندوق اومدن
جواب سلام سید رو دادیم
دفترش رو روی میزش گذاشت وخودکاری رو برداشت
_دخترم چقدش رو میخوای تسویه کنی
پریسا آروم کنار گوشم گفت
_ایران چک ها یک میلیونه روی کارت هم ششصدهزار تومن ،رمز کارت هم دوتا صفر ویازده
به پول وکارت روی شیشه ویترین اشاره کردم
_یک میلیون پول نقده وششصدهزار هم از کارت بکشید
_باشه دخترم قابلتم نداره اگر لازمش دارید تسویه نکن
_ممنون آقا سید تسویه بشه بهتره سعی میکنم زودتر بقیه ش رو هم تسویه کنم
_باشه هرطور راحتید
سید پول نقد رو شمرد وکارت روکشید پریسا آروم کنار گوشم گفت
_بهش بگو دیگه تو کاری به پس دادن بدهی ناز بانو نداری
_الان نمیشه بگم تسویه کنم میگم
_پس خودم میگم
_پریسا خواهش میکنم کوتاه بیا بیرون باهم حرف میزنیم
سید کارت و رسید رو سمتم گرفت
_بفرمایید دخترم
_ممنون فقط آقا سید میشه لطف کنید فعلا نگید نصف بدهی رو تسویه کردم
سید از حرفم تعجب کرد ادامه دادم
_آخه گفتم سرماه تسویه میکنم برای همین گفتم نگید
_باشه چشم خیالتون راحت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫