شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت489 گذر از طوفان✨ آخرین ظرف یکبار مصرف رو روی میز گذاشتم ظرف ه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت490
گذر از طوفان✨
نفس نفس زنان کنار تاکسی زرد وایسادم گفتم
_آقا در بست میرید؟
نگاه نگرانی بهم انداخت
_کجا؟
_توی مسیر میگم
سرش رو تکون داد دستگیره در رو کشیدم سریع سوار شدم راننده ماشین رو راه انداخت همزمان با حرکت ماشین صدای موتوری که داشت به ماشین نزدیک میشد باعث شد ترسم بیشتر بشه بالرزشی که توی دستم بود شیشه ماشین رو بالا کشیدم
راننده از داخل آینه نگاهی بهم انداخت
_دخترم این وقت شب میخوای کجا بری؟از خونه فرار کردی ؟
خدا ازت نگذره پرویزی پسره حال بهم زن امروز چقد خوشحال شدیم عطایی سر کار نیومده این مریض روانی از کجا پیداش شد کاش با پریسا اینا رفتم بودم
با صدای خانم حالتون خوب راننده از فکر بیرون اومدم
_ببخشید چیزی گفتید؟
_میخواید کجابرید؟
_خونه مون
_توی روز تعطیل تنها بیرون نیاید و تا تاریک شدن هوا بیرون نمونید خطرداره
نفس کلافه ای کشیدم
_تنها نبودم
_من که کسی رو همراهتون ندیدم
دارم توی استرس خفه میشم راننده هم وقت گیر آورده برا سوال ونصحیت کردن
_دخترم کجا برم؟سرویس دارم باید برم آموزشگاه معطل نشن
_الان کجاییم؟
_باید برم سمت شریعتی
دستم رو روی سرم گذاشتم با صدای بلند گفتم
_ وای چرا انقد دور شدم
_نزدیک چهل دقیقه س دارم خیابون ها رو دور میزنم میگم کدوم سمت برم نمیگید
_میشه کنار ایستگاه ها مترو منو پیاده کنید
_نه دخترم تا ایستگاه برم دیر میشه
کیفم رو باز دوتا ده هزار تومنی بیرون آوردم سمت راننده گرفتم
_آقا درسته یا کمه؟
_کرایه نمیخوام همین جاها توقف کنم بلدی بری خونه؟
_ممنون اگر کمه بگید بقیه کرایه روهم بدم نزدیک یه ایستگاه اتوبوس میشه پیاده بشم؟
پول رو گرفت سرش رو تکون داد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫