شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت50 گذر از طوفان✨ _چرا نگفتی دیگه بدهی ها رو پس نمیدی تا کی می
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت51
گذر از طوفان✨
یه لیوان برداشتم داخلش آب ریختم دوتا قرصی که دکتر برای شب تجویز کرده بود رو برداشتم از آشپزخونه بیرون رفتم
چند ضربه به در اتاق زدم صدای بی حال بابا بلند شد
_ترانه بابا بیا داخل
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم نگاهی به دور ور اتاق انداختم قبل از اینکه حرفی بزنم گفت
_نیلو آب بازی کرده سرتا پاش رو خیس کرده ناز بانو رفت لباساش رو عوض کنه
حواسش به بچه نیست بعدم سرما بخوره دردسر نگهداریش برای منه
کنار تخت نشستم و دست بابا رو گرفتم
_باباجون بشین قرص هات رو بدم بخوری
دستم رو محکم گرفت ونشست قرص هارو داخل دهنش گذاشت لیوان آب رو با دو نفس بالا کشید
_دستت دردنکنه عزیزدلم
_خواهش میکنم باباجون،نیم ساعت دراز نکش که قرص ها معده ت رو اذیت نکنه بعدش بخواب
_باشه دخترقشنگم
چند لحظه ای سکوت کرد و دوباره ادامه داد
_ترانه بابا ببخشید خیلی اذیت شدی
دستش رو بالا آوردم و بوسیدم به صورت مهربونش که خیلی زودتر ازسنش پیر شده بود زل زدم
_بابا اینطور حرف بزنی دلخور میشم ،کاری نکردم که اذیت شده باشم
_از بس خانمی درکت بالاست بیشتر از سنت میفهمی ،میدونم خیلی برات کم گذاشتم دعاکن بتونم سرپا بشم وبرات جبران کنم
_شما هیچ وقت برای من کم نذاشتید دیگه ام اینطوری حرف نزنید وگرنه ازتون دلخور میشم
باصدای باز شدن در اتاق چرخیدم
نازبانو با نیلو داخل اومـد
_بابا جون کاری نداری من برم بخوابم ؟
_نه عزیزم برو بخواب
خم شدم صورتش روبوسیدم شب بخیر گفتم
برگشتم داخل اتاق خودم در اتاق رو بستم بالشتی که گوشه اتاق بود رو برداشتم وسط اتاق انداختم ودراز کشیدم به سقف خیرشدم یاد حرفهای صبح پریسا افتادم
باید بهش اجازه ندم محمد بدهی رو تسویه کنه چند ساله من وپریسا دوستیم تاحالا اشتباهی از محمد ندیدم ولی فکرنکنم با این شرایط زندگی من این ازدواج سر بگیره باید کاری کنم ازفکر من بیرون بیاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫