✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت539
گذر از طوفان✨
از داخل کابینت یه بشقاب برداشتم خانم خادمی رو صدا زدم
_جانم؟
_چند تا از این پیتزا ها رو بردارید
لبخندی زد
_مادر جان خودت بخور نوش جانت من نمیخورم
_این زیاده منم میخورم شماهم چند تا بردارید
دوتا از پیتزا ها رو برداشت
_چرا تعارف میکنید بیشتر بردارید
_ببر دوستتم بخوره
_دوتا خریدم بردارید
دوتا دیگه رو برداشت
_دستت درد نکنه دیگه کافیه
_نوش جانتون ،خانم خادمی بارهنگ دارید کمی درست کنم بعد نهار بخورم
_آره مادر هست برو نهارتو بخور خودم درست میکنم براتون میارم
_نه زحمت میشه بگید کجاست خودم درست میکنم
دستش رو روی کمرم گذاشت و سمت در هدایتم کرد
_برو دختر زحمت چیه
لبخندی زدم
_ببخشید تو روخدا خیلی زحمتتون میندازم
_این حرفو نزن توام مثل دختر خودمی
_خیلی لطف دارید
صدای متعجب ترانه گفتن پریسا باعث شد از در بیرون برم
_چی شده؟
دستم رو گرفت با قدم های بلند سمت اتاق بایگانی کشیدم
_چکار میکنی الان جعبه پیتزا رو میندازم
_اتاق مدیریت رو دیدی؟
_نه چطور مگه اونجا کار داشتی؟
_نه اومدم سس تند از خانم خادمی بگیرم متوجه صدای داخل اتاق مدیریت شدم کنجکاو شدم صدا چقد آشناس کمی جلو رفتم ببینم کیه
مثل خودش کنجکاو شدم
_خب کی بود؟شناختیش؟
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫