شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت546 گذر از طوفان✨ سرم رو از روی میز برداشتم پریسا چشم از صفحه ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت547
گذر از طوفان✨
طیب نسخه ای که دکتر نوشته بود رو با نگرانی کنار تخت اورژانس گذاشت پرستار کنار دکتر پرده کنار تخت رو کشید پریسا و طیب رو سمت در سالن هدایت کرد
پرستار دارو هارو یکی یکی از داخل پلاستیک بیرون آورد روی میز جلوی تخت گذاشت
از شدت دردی که هر لحظه بیشتر میشد چشم هام رو بستم
چرا انقد خونسرد داره داروهارو بررسی میکنه انگار نمیبینه دارم از درد میمیرم
صدای بلند و یهوی فروغی باعث شد چشم هام رو باز کنم
کاش طیب بهش خبر نمیداد معلوم نیست چرا داد و هوار راه انداخته،انقد از حرف ظهرش ناراحتم که دلم نمیخواد باهاش روبرو بشم
دکتر پرده کنار تخت رو کنار زد به پرستار گفت
_داخل سالن چه خبره کسی داخل ایستگاه پرستاری نیست تذکر بده؟
_نمیدونم آقای دکتر الان میرم بهشون تذکر میدم
صدای عصبانی فروغی دوباره بلند شد
_مگه دکتر نگفت بهش رعایت کنه چرا حرف شنوی نداره وقتی حواسش به تغذیه ش نیست همین میشه دیگه
تلاش طیب برای آروم کردنش بی فایده بود
صدای ناراحت پریسا هم بلند شد و بهشون اضافه شد
_آقای فروغی چرا شلوغش میکنید این درد بخاطر تغذیه نیست درد عصبیه درضمن شما که خانواده ش نیستید که بخاطر رعایت نکردن ترانه ناراحت بشید اگرم نگرانید خانواده ش شاکی بشن چرا حالش توی شرکت بد شده خانواده آقای نیکجو اینطور نیستن و میدونن معده دخترشون دردش عصبیه
دکتر سرش رو متاسف تکون داد و زیر لب گفت
_انگار دو نفر توی این بیمارستان نمیتونه همراه ها رو ساکت کنه
با قدم های بلند سمت سالن رفت بعد از چند ثانیه
صدای چه خبرتونه گفتن دکتر پخش شد
دیگه صدای از کسی در نیومد
سلام روزتون بخیر دوستانی که میخوام عضو وی آی پی بشن
عزیزان رمان هنوز تموم نشده روزانه دوتا پارت داریم وتعطیلات رسمی پارت نداریم
عضو کانال اشتراکی بشید شرایط بخونید 🌸
https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫