شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت547 گذر از طوفان✨ طیب نسخه ای که دکتر نوشته بود رو با نگرانی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت548
گذر از طوفان✨
دوتا پرستاری که بالای سرم بودن هیچ کدوم نتونستن رگ دستم رو پیدا کنن
با بی حالی و دردی که داشتم دستم رو روی لب تخت گذاشتم سعی کردم بشینم و عصبی گفتم
_نمیخوام سرم بهم بزنید
پرستار سومی که با لبخند وارد شد کنارم وایساد و مهربون گفت
_با این حال که تا جلوی در سالن هم نمیتونید برید دستتون بدید به من شاید رگتون پیدا کردم
از شدت دردی که داری رگ هات پیدا نمیشه اینجوری مجبوریم سرم رو به پاتون وصل کنیم که خیلی اذیت میشید
اشک چشم هام روی صورتم سرازیر شد با حال زاری که داشتم گفتم
_هر دو تا دستمو داغون کردن نتونستن رگم پیدانشد
به پرستار کناری اشاره کرد
_چند برگ دستمال کاغذی براش بیارید
نگاه مهربونش سمتم برگشت
_اجازه میدید من دستتون ببینم
دوباره دراز کشیدم و دستم رو سمتش گرفتم
چند باری پد الکی رو روی دستم کشید با فرو رفتن سوزن داخل دستم با بغض گفتم
_رگم پیدا شد؟
لبخند مهربونی زد
_آره عزیزم فقط دستت رو تکون نده که سوزن جابجا نشه
_باشه
پرستار چند برگ دستمال کاغذی برام آورد
زیر لب تشکر کردم و ازش گرفتم آروم روی صورتم کشیدم وچشم هام روبستم
صدای دکتربلند شد
_نخوابی ،اگر سر گیجه یا حالت تهو داشتی سریع بگو
_نه بیدارم فقط چشم هام رو بستم
_خوبه
با قرار گرفتن دستی روی دستم چشم هام رو باز کردم با صورت نگران پریسا روبه رو شدم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫