eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت564 گذر از طوفان✨ بابا همزمان با برگشتم از روی صندلی بلند شد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ ظرفهای یکبار مصرف رو جمع کردم عمو از روی صندلی بلند شد _عمو پلاستیک رو بده من میبرم میندازمش دور _دستتون درد نکنه دستمال کاغذی از داخل جیب مانتوم بیرون آوردم دستم رو تمیز کردم گوشیم رو از روی صندلی کناری برداشتم و صفحه ش رو باز کردم انگشتم رو روی پیام های روی صفحه گذاشتم از روی صندلی بلند شدم چند قدمی سمت پنجره سالن رفتم پیام فروغی رو خوندم _پایین تر از بیمارستان منتظرتم کارت تموم شد زنگ بزن روی پاشنه پا چرخیدم نگاهی به بابا وعمو انداختم تا عموم این داخل بیمارستان هستن برم بیرون که استرس هم نگیرم و زودتر هم برسم شرکت برگشتم به طرف بابا و عمو کیفم رو از روی صندلی برداشتم رو به بابا گفتم -بابا من برم ؟ -با آژانس برو بابا جان رسیدی بهم زنگ بزن _میان دنبالم بابا که متوجه حرفم شد انگار تازه یاد فروغی افتاد خجالت زده سرم رو پایین انداختم _باشه بابا جان رسیدی بهم خبر بده _چشم عمو نگاهی بهم انداخت _ترانه جان هر وقت کلاس داری بگو به خودم یاسلمان ببریمت خانواده دوستت زحمت نیفتن بابا وسط حرفش گفت _همه مشغله کارشون زیاده چند باری به سلمان سپردم یادش رفت عمو لبخند تلخی زد سرش رو تکون داد و حرف بابا رو تایید کرد خداحافظی کردم با قدم های تند و بلند از بیمارستان بیرون رفتم چند باری پشت سرم رو نگاه کردم نزدیک ماشین فروغی صفحه گوشی رو بازکردم در ماشین رو باز کرد و سوار شدم _سلام نگاهش سمتم چرخید _سلام چرا زنگ نزدی؟ _یادم رفت زیر نگاه فروغی شماره پریسا رو گرفتم گوشی کنار گوشم گذاشتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫