شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت597 گذر از طوفان✨ پریسا سمت در رفت ناخواسته صدام بلند شد _کجا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت598
گذر از طوفان✨
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم از روی صندلی بلند شدم
_چی شد؟
_ده دقیقه س داره دیر میگذره کلافه شدم برم ببینم شفقت چکار کرده
_باشه اگر کمک خواستی بهم بگو
سرم رو تکون دادم و بیرون رفتم
نزدیک میز رفتم با دیدنم از شخص پشت خط خداحافظی کرد تلفن رو قطع کرد
_خانم شفقت مدارک رو پیدا کردید؟
_گفتید نیم ساعت دیگه
نفس کلافه ای کشیدم
_بله ده دقیقه هم از نیم ساعت گذشته شما میخواید نیم ساعت که گذشت شروع کنید!
به پوشه های روی میز اشاره کرد
_میبینید که منم کلی کار دارم
با حرص و جوش گفتم
_بله کارهای ماه های قبل انقدم که براتون مهم زودتر تموم بشن با تلفن حرف میزنید
از جوابی که شنید جا خورد بلند شد سمت کمد ها رفت قفل یکیشون رو باز کرد
نگاهی به کل کاغذ و پوشه و مدارک های داخلش انداخت وا رفته گفت
_این وضع یه کمد چطوری انتظار دارید نیم ساعته مدارک پیدا کنم
نگاه متاسفی بهش انداختم سمت کمد رفتم
اینطوری تنهایی نمیشه پیداشون کنم
برگشتم اتاق بایگانی جلوی در وایسادم
_پریسا میایی کمکم در یکی از کمد هارو باز کرده نمیدونی چه خبره انگار زلزله اومده کل کمد ریخته بهم میگه بقیه شونم اینطوره
_چقد شلخته و تنبله که باعث دردسر بقیه هم میشه بزار این سه تای آخر ثبت بشه از سایت بیام بیرون میام
_دستت درد نکنه ببخشید
لبخندی زد
_برو
برگشتم داخل سالن سمت کمد رفتم نگاه گذری به کل پوشه و مدارک انداختم
باید یه صندلی یا چهار پایه بزارم زیر پام اول مدارک طبقه بالای کمد خالی کنم
نگاهی به کل دور ور سالن انداختم به طرف آبدارخانه رفتم
_خانم خادمی؟
_جانم؟
_یه صندلی یا چهار پایه میخوام
_میخوای چکار؟
_مدارک داخل کمد رو میخوام خالی کنم
_صبرکن بگم عمو کریم بیاد
_نه لازم نیست فقط صندلی یا چهارپایه کجاست بگید بردارم
به گوشه آبدارخانه اشاره کرد
_میتونی اون صندلی رو برداری؟
_آره
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫