eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت628 گذر از طوفان✨ صدای زنگ گوشیش سکوت توی ماشین رو شکست سرعتش ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در سبز رنگ بزرگی ماشین رو پارک کرد کمربند صندلی رو باز کرد از ماشین پیاده شد کتش رو از پشت صندلی برداشت و پوشید _پیاده نمیشی؟ نگاهی به تابلوی بالای در انداختم اسم محضر رو خوندم _اینجاست ؟ _آره _زنگ نمیزنید بپرسید بدون آزمایش قبول میکنن یانه گوشیش رو برداشت شماره طیب روگرفت انگشتش رو روی بلند گو گذاشت _سلام جانم طاها ؟ _سلام داداش چی شد؟ _چی چی شد؟ _قضیه آزمایش _آها حاج آقا گفت من فقط خطبه رو میخونم بقیه کار دست حاجی خودش برگرده باید نامه بهتون بده برید دنبال کارها کجایید هنوز نرسیدید؟ _چرا رسیدیم خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد _خیالت راحت شد؟ سرم رو تکون دادم و پیاده شدم در ماشین رو بستم درها رو قفل کرد و نزدیکم اومد _بریم ناخواسته نگاهی به سرتا پاش انداختم مثل همیشه مرتب و اتوکشید ولی این دفعه مثل کسی که روز عقدش باشه لباس پوشیده بودکت و شلوار مشکی و پیراهن سفید و کفش های مشکی براقش درست مثل داماد هاشده بود دستش رو جلوی صورتم تکون داد _نورا حواست کجاست؟ _ببخشید بریم پا به پای هم داخل رفتیم و حیاط رو رد کردیم نگاهی به کل پله های که میخواستیم بالا بریم انداختم یهوی استرسی که دلیلش رو نمیدونستم توی وجودم رخنه کرد و ضربان قلبم بالا رفت هرپله ای که بالا تر میرفتم ضربان قلبم بیشتر از قبل اوج میگرفت آخرین پله رو رد کردیم و جلوی دری که باز بود وایسادیم فروغی بهم نزدیک تر شد و آروم گفت _چرا داخل نمیری؟ پام که انگار به زمین چسبیده بود رو از روی زمین برداشتم همراهش وارد سالنی که پر از خانواده های که خوشحال بودن شدیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫