eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت634 گذر از طوفان✨ طیب با آقا جلالی که حاج آقا گفته بود و یه آق
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بعد از بله ای که گفتم حاج آقا نگاهی به فروغی که چشم هاش به آیات قرآن خیره شده بود انداخت بعد از گفتن چند کلمه فروغی قرآن رو بوسید روی رحلی که جلوی آینه سفره عقد بود گذاشت و نفس عمیقی کشید لبخند ریزی کنار لبش نشست و گفت _بله خوبه به خاطر یه محرمیت چند ماهه س چرا لبخند زد اگر عقد واقعیش بود چه ذوقی میکرد با تکون خوردن آروم دستم یه لحظه تکون خوردم نگاهم سمتش رفت زیر لب گفت _حواست کجاست حاج آقا میخواد دعا بخونه نگاهم رو به سفره عقد روبروم دادم دستم رو به حالت دعا باز کردم بعداز تموم شدن دعا و آمین گفتن دسته چند نفری که داخل اتاق بودن وتبریک حاج آقا و دونفری که همراه طیب برای شاهد عقد اومده بودن فروغی از حاجی وآقا جلال تشکر و خدا حافظی کردیم از اتاق بیرون رفتیم خانمی که نیم ساعت پیش کلی سوال پیچم کرده بود بلند شد سر پا لبخندی زد و گفت _مبارک باشه خوشبخت بشید چه دل خوش داره سعی کردم لبخندبزنم _ممنون باقرار گرفتن دست فروغی روی کمرم سمتش چرخید قبل از اینکه حرف بزنم گفت _بریم داداش منتظره زیر لب گفتم _میشه انقد بهم نزدیک نشید لبخندی زد و خونسرد گفت _نه، بریم با تعجب گفتم _نه! آروم خندید _نورا بریم داداش جلوی در داره نگاهمون میکنه _شما برید منم میام _مجبورم نکن دستتو بگیرم چشم هام یهوی گرد شد باقدم های تند سمت در رفتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫