✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت646
گذر از طوفان✨
کنجکاو سمت پریسا چرخیدم و پرسیدم
_مگه چه جوابی دادن؟
_طیب گفت شما بقیه کارهاتون رو انجام بدید خانم نیکجو بیان سرکار انجامش میدن این پوشه ربطی به بقیه کارها نداره
شفقت گفت آخه قاطی میشه دوباره کارهای من بهم میریزه
طاهر با یه حرصی گفت الان همه کارهای قبلی انجام شدن هیچ کار انجام نشده ای نداریم
شفقت هم دیگه نتونست جوابی بده سکوت کرد
_بنده خدای گناه داشته
از نگاه چپ چپش خنده م گرفت
_زهر مار به چی میخندی باید برم به فروغی بگم دوبار با تشر بگه کارهاتو انجام بدی که نگی شفقت گناه داشته
دوباره خندیدم
_ای نامرد ،راستی مگه فروغی سرکار نبود؟
_بودش ،داخل سالن نبود
_آها
پریسا کرایه رو حساب کرد روبروی فروشگاهی که مدرسه گفته بود برای خرید لباس فرم بریم به راننده گفت توقف کنه تشکر کردیم و پیاده شدیم
وارد فروشگاه شدیم رسیدی که برای هزینه فرم ها بود رو به مسئول صندوق داد یکی از فروشنده هارو صدا زد با دوتا ست سورمه ای سمتمون اومد
_سلام بفرمایید بپوشید اگر گشاده بگید به خیاط بگیم درستش کنه
جوابش رو دادیم مانتو وشلوار هارو گرفتیم به طرف اتاق پرو رفتیم
لباس های فرم رو پوشیدم روبروی آینه وایسادم یهوی یاد حرف فروغی افتادم و خنده م گرفت
با این لباس ها که نمیشه محضر بریم
حق داشت با این سر وضع میرفتم حتما حاجی و کارمندهاش خنده شون میگرفت
ضربه ای که به در خورد از فکر بیرونم آورد
_بله؟
_ترانه عموت داره زنگ میزنه
در اتاق رو باز کردم
_جواب بده گوشی روبهم بده
تماس رو وصل کرد گوشی رو ازش گرفتم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫