شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت650 گذر از طوفان✨ روی صندلی نشستم و مشغول انجام کارهای که فروغ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت651
گذر از طوفان✨
به خاطرنزدیک بودن فروغی تمرکزم رو از دست دادم و متوجه توضیحاتش نمیشدم
چشم از صفحه برداشتم و نگاهی به جلوی در انداختم
پریسا چرا نمیاد، زودتر برگرده فروغی مجبور میشه فاصله ش رو باهام رعایت کنه این حد نزدیک شدنش معذبم کرده
با برخورد موس به انگشتام یکه ای خوردم و از فکر بیرون اومدم
صورتش رو نزدیک تر آورد به چشم هام خیره شد بدون اینکه پلک بزنه گفت
_کجا سیر میکنی؟ اگر قشنگه بگو منم بیام
خودکار روی میز رو برداشتم و مشغول خط خطی کردن برگه جلوی دستم شدم تا از نگاهش فرار کنم
آروم برگه رو از زیر دستم کشید و گفت
_ببینمت
سر به زیر گفتم
_بفرمایید
_نورا گفتم ببینمت
یه لحظه چشم هام رو بستم و بازشون کردم سرم رو بلند کردم سعی کردم به چشم هاش نگاه نکنم ولی فروغی صندلیم رو چرخوند کامل روبروم وایساد
_چرا انقد مضطربی ؟
زبونم که خشک شده بود رو بزور چرخوندم و لب زدم
_میشه لطف کنید فاصله رو رعایت کنید خانم خجسته بیاد براشون سوتفاهم ایجاد میشه
لبخندی زد خیلی آروم گفت
_همین یه بار باشه
یهوی چشم هام گرد شد
یعنی چی همین یه بار توی محرمیت موقت انقد بهم نزدیک نشده بود اگر نگاهم میکرد سریع سرش رو پایین مینداخت امروز هم لحنش صمیمی تر شده هم نگاهاش طولانی تر
یکی از صندلی ها رو برداشت با فاصله کنار صندلیم گذاشت
نگاهی به در انداخت و گفت
هر چی میگم رو یاد داشت کن آخر توضیحات باید هرچی میپرسم رو درست جواب بدی وگرنه
_وگرنه چی؟
لبخندی زد
_یه جریمه سخت پیش رو داری
معترض گفتم
_عه آقای فروغی
ابروهاش رو بالا انداخت
_طاها گفتن راحت تر نیست
از نگاه متعجبم خنده ش گرفت
_باشه همون فروغی بگو چرا چشم هات رو گرد میکنی
با این عقد دائم قبول کردنم خدا کمکم کنه فروغی معلومه میخواد با شوخی کردن هاش سربه سرم بزاره و کلافه م کنه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫