شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت652 گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن توضیحاتش دست به سینه به صندل
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت653
گذر از طوفان✨
صدای زنگ آخر به صدا در اومد کوله پشتی هامون رو برداشتیم بعد از بیرون رفتن خانم پارسا از کلاس بیرون رفتیم
پریسا سمت آبخوری رفت کمی آب خورد و دست و صورتش رو شست با قدم های بلند سمت در خروج اومد
_تشنه ت نیست؟
_نه ،بریم خانم خزایی رسیده
_چه وقت شناسه
_اره زودتر میاد که دیر نرسیم
سوار ماشین شدیم با خانم خزایی احوال پرسی کردیم به محض اینکه خانم خزایی حرکت کرد سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم و خواب رفتم
با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم
دستم رو روی گردنم گذاشتم
پریسا به شوخی گفت
_از فردا باید یه بالشت بیارم بزارم داخل ماشین
خانم خزایی خنده صدا داری کرد و گفت
_ساعت خواب
لبخندی زدم وخواب آلود گفتم
_ممنون
خداحافظی کردیم و پیاده شدیم پریسا دستش رو روی شونه ش گذاشت
یه آب به دست و صورتت بزن خواب از سرت بپره بعدش شونه منو ماشاژ بده
_وسایل سنگین برداشتی؟
_نه سر یه آدم خوابالو روش بوده
آروم خندیدم
_ببخشید
_بزار فکر کنم ببینم میشه ببخشم
پله ها رو بالا رفتیم جلوی در شرکت با فروغی روبرو شدیم سلام کردیم
نگاهش رنگ نگرانی گرفت و جوابمون رو داد داخل رفت پریسا آروم گفت
_فروغی هم با دیدنت متوجه شد داری غش میکنی
_انقد صورتم بهم ریخته س؟
_باید خودتو توی آینه ببینی
در رو بست دستش رو دراز کرد کوله پشتیم رو از روی شونه م برداشت
_برو صورتتو بشور منم زنگ بزنم نهار سفارش بدم
سرم رو تکون دادم و سمت سرویس رفتم
نگاهی به آینه انداختم
_چند روزه خوب نخوابیدم بایدم رنگ صورتم بی روح بشه
شیر آب رو باز کردم چند مشت آب بصورتم زدم
با لرزش گوشیم چشم هام رو باز کردم
گوشی رو از جیب مانتوم بیرون آوردم
آستین مانتوم رو روی چشم هام کشیدم و نگاهی به صفحه انداختم شماره فروغی باعث شد نگاهم سمت در بره با قدم های بلند خودم رو به در رسوندم و قفلش رو چرخوندم برگشتم سمت روشویی
انگشتم رو روی صفحه کشیدم
_الو
صدای نگران فروغی پخش شد
_نورا خوبی؟
_بله
_پس چرا انقد بی حال هستی؟دیدمت دلشوره گرفتم یه قدم برداری بی افتی
_چند روزه درگیر کارهای بیمارستان هستم دیشبم پیش بابا بودم و صبح هم مدرسه
_با این حال و خستگی چرا اومدی سرکار می رفتی خونه استراحت میکردی
_حالم خوبه چرا نیام
نفس کلافه ای کشید
_نهار خوردی؟
_نه فعلا، میخوایم سفارش بدیم
فعلا شروع به کار نکن نهارتو بخور بعد
مکثی کرد وگفت
_داروهای که دکتر نوشت رو خریدی؟
دستم رو بلند کردم و آروم به پیشونیم زدم
_نه برگشت سر راه میخرم
زیر لب غر غر کنان گفت
_چند روزه هی امروز و فردا میکنی بازم یادت رفت
برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم
_آقای فروغی تا خانم خجسته نگران نشدن برم
_باشه فعلا
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫