eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت652 گذر از طوفان✨ بعد از تموم شدن توضیحاتش دست به سینه به صندل
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صدای زنگ آخر به صدا در اومد کوله پشتی هامون رو برداشتیم بعد از بیرون رفتن خانم پارسا از کلاس بیرون رفتیم پریسا سمت آبخوری رفت کمی آب خورد و دست و صورتش رو شست با قدم های بلند سمت در خروج اومد _تشنه ت نیست؟ _نه ،بریم خانم خزایی رسیده _چه وقت شناسه _اره زودتر میاد که دیر نرسیم سوار ماشین شدیم با خانم خزایی احوال پرسی کردیم به محض اینکه خانم خزایی حرکت کرد سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم و خواب رفتم با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم دستم رو روی گردنم گذاشتم پریسا به شوخی گفت _از فردا باید یه بالشت بیارم بزارم داخل ماشین خانم خزایی خنده صدا داری کرد و گفت _ساعت خواب لبخندی زدم وخواب آلود گفتم _ممنون خداحافظی کردیم و پیاده شدیم پریسا دستش رو روی شونه ش گذاشت یه آب به دست و صورتت بزن خواب از سرت بپره بعدش شونه منو ماشاژ بده _وسایل سنگین برداشتی؟ _نه سر یه آدم خوابالو روش بوده آروم خندیدم _ببخشید _بزار فکر کنم ببینم میشه ببخشم پله ها رو بالا رفتیم جلوی در شرکت با فروغی روبرو شدیم سلام کردیم نگاهش رنگ نگرانی گرفت و جوابمون رو داد داخل رفت پریسا آروم گفت _فروغی هم با دیدنت متوجه شد داری غش میکنی _انقد صورتم بهم ریخته س؟ _باید خودتو توی آینه ببینی در رو بست دستش رو دراز کرد کوله پشتیم رو از روی شونه م برداشت _برو صورتتو بشور منم زنگ بزنم نهار سفارش بدم سرم رو تکون دادم و سمت سرویس رفتم نگاهی به آینه انداختم _چند روزه خوب نخوابیدم بایدم رنگ صورتم بی روح بشه شیر آب رو باز کردم چند مشت آب بصورتم زدم با لرزش گوشیم چشم هام رو باز کردم گوشی رو از جیب مانتوم بیرون آوردم آستین مانتوم رو روی چشم هام کشیدم و نگاهی به صفحه انداختم شماره فروغی باعث شد نگاهم سمت در بره با قدم های بلند خودم رو به در رسوندم و قفلش رو چرخوندم برگشتم سمت روشویی انگشتم رو روی صفحه کشیدم _الو صدای نگران فروغی پخش شد _نورا خوبی؟ _بله _پس چرا انقد بی حال هستی؟دیدمت دلشوره گرفتم یه قدم برداری بی افتی _چند روزه درگیر کارهای بیمارستان هستم دیشبم پیش بابا بودم و صبح هم مدرسه _با این حال و خستگی چرا اومدی سرکار می رفتی خونه استراحت میکردی _حالم خوبه چرا نیام نفس کلافه ای کشید _نهار خوردی؟ _نه فعلا، میخوایم سفارش بدیم فعلا شروع به کار نکن نهارتو بخور بعد مکثی کرد وگفت _داروهای که دکتر نوشت رو خریدی؟ دستم رو بلند کردم و آروم به پیشونیم زدم _نه برگشت سر راه ‌میخرم زیر لب غر غر کنان گفت _چند روزه هی امروز و فردا میکنی بازم یادت رفت برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم _آقای فروغی تا خانم خجسته نگران نشدن برم _باشه فعلا "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫