شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت659 گذر از طوفان✨ _سما خانم بدون اجازه دست به گوشی زدن کار زشتی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت660
گذر از طوفان✨
نگاه عصبی به ناز بانو انداختم و کلافه گفتم
_چی شده ؟
_عموت زنگ زده میگه میری بیمارستان بیاد دنبالت؟
وای یعنی بابا گفته بهش بیاد دنبالم اینطوری که بیچاره میشم فروغی برن بیمارستان همه شون توی اتاق پیش بابا هستن
شتاب زده خودم رو به تلفن رسوندم و برش داشتم
_الو سلام
_سلام خوبی ؟ میایی بریم بیمارستان داداش رو ببینی برگردیم؟
_ممنون ،بابا گفته بیاید دنبالم؟
_نه عمو جان الان از سرکار برگشتم گفتم اگر دوست داری باهم بریم یه سر بزنیم اگرم خسته ای که فردا بریم
نفس راحتی کشیدم
_فردا بریم که سوپ و آب میوه هم آماده کنم بیارم
_باشه برای امشب هم عزیز براش سوپ درست کرده
_دستش درد نکنه چرا زحمت افتاده
عمو خندید و گفت
_جرات داری بهش زنگ بزن بگو زحمت افتادی سریع میگه برای صادق هر کاری انجام بدم زحمت نداره
خنده کوتاه صدا داری کردم
_عمو جان کاری نداری؟
_نه ممنون که زنگ زدید
_خواهش میکنم
خدا حفظی کردم سمت آشپزخونه رفتم نیلو از وسط خریده ها بلند شد و سمتم اومد
_آبجی یکی از این شکلات هاورو برام باز میکنی ؟
بسته ای که دستش بود رو ازش گرفتم بازش کردم با دیدن پروتئین بارهای که فروغی خریده بود سرم رو متاسف تکون دادم
بهش میگم آقای فروغی اینا گرونه نخر بازم گفته عمو کریم بخره ،انقد حرصم داد یادم رفت ازش بپرسم چی به عمو کریم گفته فرستادش خرید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫