✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت672 گذر از طوفان✨ سرم رو روی بالشت گذاشتم پلک چشم هام که سنگین شده بود رو روی هم گذاشتم و خواب رفتم با سر و صدای بیرون بیدار شدم و چشم هام رو باز کردم فامیلای ناز بانو چرا متوجه نمیشن کنار بابا بشینن براش ضرر داره روزی چند بارم به بهانه عیادت میان موهام رو با کلیپس جمع کردم بلند شدم و گوشیم رو از روی میز برداشتم قفلش رو باز کردم شماره پریسا رو گرفتم _سلام خوبی؟ _سلام ساعت خواب ممنون از دست پونه دوست دارم خودمو بزنم _چرا؟چی شده؟ _یه هفته داره دنبال سرویس آشپزخونه میگرده الان پشیمون شده میگه رنگی که گرفتم یه طوریه _خب ببرید عوضش کنه _مشکل همین جاست دیگه فروشگاه میگه نه تعویض میکنم نه جنس رو پس میگیرم _ای بابا چه رنگی خریده؟ _صدفی _بنظر نمیاد رنگ بدی باشه _میگه سفید قشنگ تر میشه حالا آقاش بیاد بره باصاحب فروشگاه حرف بزنه شاید به کارمندهاش بگه براش عوض کنن ،چه خبر حاجی چطوره؟ هنوز مهمون میاد؟ _ان شاءالله که عوض میکنه ،بابا بهتره البته اگر رفت و آمد مهمونها تموم بشه _چرا نمیگید دکتر گفته دور و برش شلوغ باشه باعث عفونت جای بخیه های روی سرش میشه _صد بار به ناز بانو و گفتم انگار نه انگار _چه صبری داری من باشم خفه ش میکنم _مجبورم صبر نکنم چکار کنم فردا ساعت چند باید بریم آشپزخونه؟ _به نجمه خانم گفتم ساعت پنج و نیم میایم چهار از شرکت بزنیم بیرون زودتر میرسیم اگرم دیرتر بریم نهایتا همون پنج میرسیم ولی دیگه بسته بندهای و درست کردن سالاد رو باید تند تند انجام بدیم _بنظرت تا ساعت چند تموم میشه _نمیدونم ولی احتمالا تا هشت شایدم زودترم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫