شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت673 گذر از طوفان✨ ظرفهای بسته بندی شده سالاد ها رو داخل پلاستیک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت674
گذر از طوفان✨
سجاده م رو جمع کردم توی کشو گذاشتم گوشیم رو از روی دراور برداشتم داخل پوشه پیام ها رفتم
برای فروغی نوشتم
_سلام گوشیم کنارم نبود
پیام رو فرستادم
کوله پشتیم رو برداشتم سمت میز گوشه اتاق رفتم روی صندلی نشستم کتاب و جزوه هام رو بیرون آوردم مشغول درس خوندن شدم
صدای لرزش گوشیم توی اتاق پخش شد
نگاهی به صفحه که شماره فروغی افتاده بود
انداختم انگشتم رو روی صفحه کشیدم با صدای آرومی گفتم
_الو سلام
_سلام خوبی؟تا الان خواب بودی؟
_ممنون ،نه گوشی رو ندیدم جواب بدم
_پشت فرمانم برگردم خونه زنگ میزنم بهت، تمرینهای شیمی رو توضیح دادم برات فیلم گرفتم فرستادم واتساپ ببینشون هرجا رو متوجه نشدی پیام بده دوباره توضیح بدم امتحان فردا روهم خوب بخون
_باشه
_کاری نداری؟
_نه ممنون
_فعلا خدا حافظ
_خدانگهدار
گوشی رو روی میز گذاشتم نفس عمیقی کشیدم مشغول درس خوندن شدم
صدای ترانه گفتن عمه بلند شد
_بله؟
در اتاق رو باز کرد با یه سینی داخل اومد نگاهی به کتاب های روی میز انداخت
_بیا شامت رو بخور بعد شروع کن درس خوندن
_ممنون دستتون درد نکنه
کتاب و جزوه شیمی رو کنار گذاشتم سینی که عمه روی میز گذاشته بود رو جلوی دستم کشیدم
عمه سمت در رفت و گفت
_برگردم ببینم کامل غذاتو نخوری من میدونمو تو
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫