شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت680 گذر از طوفان✨ ماشین رو داخل پارکینگ برد سر جای همیشگی پارک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت681
گذر از طوفان✨
_چرا داخل نرفتی ؟
_همینطور
_ببخشید طاهر از طرف خودش بجای من به یکی از همسایه ها قول داده بود من کارشون رو پیگیری کنم
_بله شنیدم
با دست اشاره کرد داخل برم
چرخیدم و وارد هال شدم نگاهی به کل خونه انداختم تمیزی و مرتبی خونه کنجکاوم کرد و ناخواسته پرسیدم
_خونه رو تمیز کردید؟
لبخندی زد سمت اتاق رفت
_من نه مامان و آبجیم دیروز اومده بودن سر بزنن رفتم بیرون خرید کنم برگشتم دیدم خونه کلا عوض شده
با تعجب گفتم
_انقد خونه تون بهم ریخت بود؟
صدای خنده ش از داخل اتاق بلند شد
_نه شوخی کردم ولی خب تمیز و مرتب هم نبود چون این چند وقت خونه نبودم کارهام زیاد بود دیگه گرد و خاک روی در دیوار و کل خونه نشسته بود
_خب میگفتید بیام زنگ بزنم دفتر خدمات بیاد کارها رو انجام بدم
_وقتی زنگ نمیزنی یا به اجبار زنگ میزنی خدمات گفتم شاید بازم زنگ نزنی کارها رو انجام بدی مثل دفعه های قبل شرمنده بشم
_یه گرد گیری و جارو زدن شرمندگی نداره
_چرا داره
گوشی به دست از اتاق بیرون اومد
_نورا جان یه لحظه صبر کن به طاهر زنگ بزنم
سرم رو تکون دادم روی مبل نشستم
با صدای آرومی گفت
_اگر چایی یا نسکافه میخوای کنار گاز گذاشتم فقط کتری رو روشن کن احتمالا آب جوشش سرد شده
باصدای پایینی گفتم
_نه ممنون نمیخورم
صدای الو جانم گفتن طاهر پخش شد بلند گوی گوشی رو قطع کرد روی مبل نشست و مشغول حرف زدن شد وسط حرف زدنش بلند شد و داخل اتاق رفت
کیفم رو روی مبل کناریم گذاشتم نگاهم سمت آشپزخونه رفت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫