شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت683 گذر از طوفان✨ آخرین نقشه و مدارک یکی از پروژه ها رو داخل کی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت684
گذر از طوفان✨
بعد از رفتن فروغی شروع به آشپزی کردم در زود پز رو بستم نگاهی به ساعت انداختم
مشغول درست کردن برنج شدم
شعله گاز رو کم کردم و سمت یخچال رفتم جامیوه ای رو باز کردم
این همه میوه و خیار خریده گوجه نخریده سالادم براشون درست کنم
از آشپز خونه بیرون رفتم گوشیم رو برداشتم صفحه تماس ها رو باز کردم انگشتم رو روی شماره فروغی کشیدم
به محض خوردن اولین بوق صداش پخش شد
_جانم نورا
سعی کردم از لحن صمیمیش عصبانی نشم و تند جوابش رو ندم که به مرور زمان متوجه بشه و لحن حرف زدنش رو درست کنه
نفسی کشیدم و گفتم
_آقای فروغی سالاد براتون درست کنم؟
_دستت درد نکنه نمیخوام زیاد اذیت بشی چند تا از غذای آماده سر خیابون میخرم میارم
_چرا از بیرون بخرید، گوجه ندارید سر راه بخرید بیارید
با لحن مهربونی جواب داد
_چشم چیز دیگه ای لازم نیست؟
_سس مایونز دارید؟
صدای خنده کوتاهش بلند شد
_نمیدونم
_صبرکنید نگاه کنم
با قدم های تند داخل آشپز خونه رفتم دوباره در یخچال رو باز کردم نگاهی به مواد داخلش انداختم
_سس وماست ندارید
_میخرم هرچی لازم بود بهم زنگ بزن
چند ثانیه ای سکوت کردم
نوشابه یا دوغ یادتون نره بخرید یه بسته پودر ژله هم بخرید
_به روی چشم
خدا حافظی کردم گوشی رو روی دسته مبل گذاشتم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫