شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت690 گذر از طوفان✨ آخرین ظرف چلو کباب رو داخل سبدی که خانم کریمی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت691
گذر از طوفان✨
ظرف سالاد ها رو مرتب روی میز چیدیم با استرس سمت چوپ لباسی رفتم کت و کیفم و رو برداشتم
نجمه خانم سویچ به دست داخل آشپزخونه اومد بهم نزدیک شد
_آماده اید بریم؟
_پریسا داره با گوشی حرف میزنه اگر داداشش بیاد دنبالمون دیگه شما مزاحم شما نمیشیم
لبخندی زد
_مزاحم چیه وظیفه مونه این وقت شب برسونیمتون خونه بخاطر کار ما تا الان سرکار موندید
پریسا وا رفته سمت صندلی که نجمه خانم نشسته بود اومد
_خانواده نامزد پونه اومدن خونه مون محمد هم نیستش باید خودمون بریم
نجمه خانم سریع بلند شد
_ بریم تا بیشتر از این دیرتون نشده
شتاب زده و نفس نفس زنان پله ها رو بالا رفتیم
نجمه خانم در ماشین رو باز کرد سوار شدیم ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
نجمه خانم نگاهی از داخل آینه وسط ماشین بهمون انداخت
_گوشی کدومتون داره زنگ میخوره ؟
پریسا دستش رو روی جیبش گذاشت
_گوشی من نیست از کجا فهمیدید گوشی داره میخوره؟
_صدای لرزش باندها
پریسا نگاهی بهم انداخت
_پس احتمالا گوشی ترانه س
زیپ کیفم رو کشیدم با صفحه روشن گوشی روبرو شدم انگشتم رو کنار گوشی فشار دادم و گوشی رو خاموش کردم کیفم رو بستم
پریسا دستم رو تکون داد
_بابات زنگ زده؟
_نه نگاه نکردم، به بابا گفتم داریم برمیگردیم
_خب ببین کیه زنگ بزن بهش
_حوصله ندارم برسیم خونه زنگ میزنم
نجمه خانم از مسیر های که پریسا میگفت میرفت بعد از یک ساعت و نیم سر کوچه رسیدیم قبل از اینکه بگیم داخل کوچه بره با سرعت بالا کوچه رو رد کرد پریسا گفت
_کوچه رو رد کردید
تند روی ترمز زد نگاهی به پشت سرش انداخت
_اشکال نداره دنده عقب میگیرم
سرکوچه نیش ترمزی گرفت و گفت
_این کوچه میشه ؟
_بله
هر دوتا به سر کوچه خیره شدیم پریسا جواب نجمه خانم رو داد
با دیدن ماشین مدل بالای که سر کوچه پارک شده بود آهسته گفت
_همسایه های ما از این ماشین ها دارن؟
_ندیدم نمیدونم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫