✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت696
گذر از طوفان✨
جلوی در دارو خانه ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم و داخل رفتیم سمت پذیرش رفتم سلام کردم و جواب گرفتم
کد نسخه ای که عمو فرستاده بود با اسم و فامیل بابا رو برای خانمی که قسمت پذیرش بود گفتم
_چند لحظه صبر کنید
سمت قفسه های دارو رفت و با پلاستیک سفیدی برگشت
_هزینه داروها سه میلیون و سیصد هزار تومن میشه برید صندوق پرداخت کنید رسید رو بیارید داروها رو تحویلتون بدم
فروغی نسخه رو برداشت قبل از من سمت صندوق رفت کارت عابر بانکش با نسخه رو روی میز گذاشت
خودم رو بهش رسوندم کارت عابر بانکم رو روی میز گذاشتم
_ممنون خودم حساب میکنم
نگاه زیر چشمی بهم انداخت
_برش دار
مسئول صندوق نگاهی به مبلغ نسخه انداخت
_دستگاه کارتخوانمون خرابه فعلا نیومدن درستش کنن لطف کنید هزینه رو نقدی حساب کنید
نفس کلافه ای کشیدم
_عابر بانک سه میلیون وسیصد هزار پول نمیده باید برم بانک
فروغی کارت رو از روی میز برداشت و گفت
_نمیشه برای شماره کارت دکترتون واریز بزنم؟
_خانم دکتر نیستن
سرش رو تکون داد به صندلی ها اشاره کرد
_بشین برم پول بیارم
_از کجا؟
_احتمالا عابر بانک همین اطراف هست
_خب نهایتش دویست تومن میشه از عابر بانک بگیری
_کارت باهام هست یه کاریش میکنم
روی صندلی نشستم و منتظر اومدن فروغی شدم با تکون خوردن پایه صندلی از پشت سر سرم رو برگردونم با پسری که با نیش باز بهم خیره شده بود روبرو شدم ابروهام رو توی هم گره زدم از روی صندلی بلند شدم یه ردیف جلو تر رفتم و نشستم سریع پشت سرم اومد روی صندلی کناریم نشست
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫