شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت697 گذر از طوفان✨ صورتم رو سمت دیوار گرفتم با برخورد کاغذی به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت698
گذر از طوفان✨
خداحافظی کرد بلوار رو دور زد فوری گفتم
_آقای فروغی اگر این اطراف آژانسی دیدید منو پیاده کنید برم شرکت
با اخم نیم نگاهی بهم انداخت
_اول میریم خونه
طلبکار گفتم
_من چرا بیام ؟
محکم و خشک گفت
_ چون به لطف رو اعصاب بودن سرکار خانم تمرکزم ریخته بهم بین اون چند تا کیف و پوشه نمیدونم
پوشه پروژه کجاست دوتایی بگردیم پیداش کنیم
جوابش رو ندادم صورتم رو سمت شیشه چرخوندم
تا رسیدن به پارکینگ مجتمع حرفی بینمون رد وبدل نشد ماشین رو پارک کرد و گفت
_پیاده شو
زودتر ازش پیاده شدم با دیدن چند تا از همسایه هاشون جلوی در آسانسور سمت پله ها رفتم فروغی با قدم های بلند بهم رسید سر زنش وار گفت
_صد بار بهت گفتم داخل مجتمع پا به پای خودم راه برو
جلوی در آپارتمان وایسادم و سمتش چرخیدم
_امروز خسته نشدید انقد غر زدید ؟
نفس عمیقی کشید در رو باز کرد
سمت اتاق رفت روی مبل نشستم به در اتاق که باز بود خیره شدم کیف نقشه هارو یکی یکی کنار گذاشت دوتا کیف بزرگ رو با چند پوشه برداشت و از اتاق بیرون اومد
_ببین داخل یکی از این کیف ها نیست
کیف رو سمت خودم کشیدم بازش کردم
پوشه هارو زیرو رو کردم
_داخل این کیف نبود دوتا از پوشه ها رو جابجا کرد نگاهم روی پرونده ای که اسم سهند نوشته شده بود افتاد
با لحن تندی گفتم
_همین پوشه آبی رنگه س ،خودتونم میتونستید پیداش کنید من این همه راه رو نیام
از لحن حرف زدم جا خورد
_تنها میذاشتم برگردی شرکت راه زیادی نبود؟
_تاالان رسیده بودم شرکت شماهم نبودید اخم کنید وهمش گیربدید
_نورا هرچی هیچی نمیگم داری بدتر از دیشب رو اعصاب راه میری
طلبکار گفتم
_من کاری نکردم رو اعصاب شما باشم
با چشم های گرد شده ش گفت کاری نکردی؟
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫