شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت703 گذر از طوفان✨ وسایل رو روی زمین گذاشتم چشمم روشون خیره موند
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت704
گذر از طوفان✨
با دست راستش کیفهای روی میز رو برداشت سمت اتاق رفت به محض داخل رفتنش دستم رو روی دست چپم گذاشتم و شروع به ماساژ دادن دستم کردم صورتم از شدت دردی که داشتم جمع شد و چند لحظه ای چشم هام رو بستم با قرار گرفتن دستی روی بازوم چشم هام رو باز کردم با دست فروغی روبروشدم
روبروم وایساد با چشم های ناراحتش به چشم هام خیره شد با صدای گرفته و شرمنده ای گفت
_خیلی درد داری؟
سرم رو پایین انداختم که از زیر نگاهش فرار کنم و جوابش رو ندادم
دستش رو برداشت سمت دست راستم آوردم دستم رو گرفت و آروم کشید
_بلند شو ببرمت دکتر
آروم لب زدم
_دکتر نمیخوام نشکسته که
وسط حرفم پرید با همون لحن شرمنده ش گفت
_الهی دستم بشکنه تا حالا آزارم به یه مورچه نرسیده دیشب خیلی عصبانی بودم ولی تا صبح آروم تر شدم اگر باهام کل کل نمیکردی
نه به بازوی تو میزدم نه اینطوری به دستم که امانته ضربه میزدم
پر بغض ادامه دادم
_هرکی عصبانیتون کنه میزنید خودتون ناقص میکنید؟
با دستش اشک های روی صورتم رو پاک کرد دستش رو زیر چونه م گذاشت و سرم رو بالا آورد به چشم هام زل زد
_نه بجان تو
نگاهم رو به دیوار روبرو دادم ناراحت و شاکی گفتم
_اگر رگ دستتون آسیب میدید بدبخت میشدم خانواده تون بیچاره م میکردن تازه الانم با این دست نمیشه بیاید شرکت
لبخند کم رنگی گوشه لبش نشست
_اولا کسی نمیدونه چی شده و پیش من بودی بعدشم هرچی میشد خودم تنها خونه بودم درضمن خانواده من آدم خوار نیستن ها،با همین دست هم میام شرکت
_به آقا طیب چی میخواید بگید؟اگر بفهمه چی؟
_جواب داداش رو یه کاریش میکنم نمیدونم اون دنیا چی باید جواب خدا رو بدم
پاشو صورتتو بشور با این چشم های قرمز هم نمیبرمت شرکت ماشین دورتر پارک میکنم پوشه رو بدم داداش خودم میرسونت خونه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫