شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت730 گذر از طوفان✨ با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم با انگشتم چش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت731
گذر از طوفان✨
چند دقیقه ای سر خیابونی که فروغی گفته بود منتظر موندم با توقف ماشینش جلوی پام شیشه رو پایین کشید
_سلام ببخشید معطل شدی صبر کردم ببینم کسی پشت سرت نیست که بدون اینکه استرس داشته باشی بریم
در ماشین رو باز کردم و سوار شدم
_سلام یعنی همین اطراف بودید؟
لبخندی زد و حرکت کرد
_بله،میخواستم خودم بیام دنبالت گفتم نورا با استرس از خونه میزنه بیرون تا بریم و برگردیم نگران کسی دیده کسی ندیده
الان دیگه خیالت راحته
ناخواسته لبخندی زدم
_هنوز نمیخواید بگید کجا میریم؟
ابروهاش رو بالا انداخت
_ صبرکن تا برسیم
دیگه حرفی نزدم مشغول نگاه کردن به خیابونا شدم با صدای فروغی سرم رو چرخوندم
_نگران چی هستی؟
روی صندلی جابجا شدم
_هیچی
نگاهی به نیم رخم انداخت
_ولی قیافه ت یه چیز دیگه ای میگه پس الکی نگو هیچی بگو ببینم چرا تو فکری
_بخاطر جایی که میخوایم بریم کمی دلهره گرفتم
متعجب گفت
_دلهره چرا؟
_آخه نمیدونم کجاست واسه چی میخوایم بریم کارتون کی تموم میشه کی میرسم خونه، همه این فکرها از دیروز توی سرم دور میخوره
از حرفام جا خورد نگاهش رنگ ناراحتی گرفت
_نورا مگه قرار نرسی خونه ! این چه فکرهای که ذهنتو مشغول کردی ،مگه من تو رو جای بد یا خطرناک میبرم که دلهر اینطور چیزهای رو بگیری، نه اهل هرجایی رفتن هستم نه انقد بی غیرت که دست ناموسمو بگیرم هرجایی برم وقتی برسیم دلیل اینکه چرا بهت نگفتم رو متوجه میشی، دیگه م فکر و خیال نکن .
از این که با حرف هام ناراحتش کردم عذاب وجدان گرفتم و گفتم
_ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم شما اصرار کردید حرف بزنم
لبخند کم رنگی گوشه لبش نشست
_بهش فکر نکن
به نیم رخش خیره شدم تازه متوجه پیراهن سفید رنگ تنش و دست بدون پانسمانش شدم
حتما مهمونی دعوت شده که به من گفت رنگ تیره نپوشم و خودشم چقد شیک و اتو کشیده اومده ولی چرا خواسته من همراهش باشم نمیفهمم
آروم صداش زدم
_آقای فروغی ؟
بدون اینکه چشم از شیشه ماشین برداره گفت
_جانم؟
_بخشیدید؟
آروم خندید و سرش رو تکون داد
_نبخشم چکار کنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫