eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت75 گذر از طوفان روی یکی از صندلی های ایستگاه اتوبوس نشستم دستم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا دستش رو بالا آورد نگاهی به ساعت مچیش انداخت ترانه خانم پنج دقیقه دیگه ساعت یازده، بیا بریم داخل تا این فروغی سوناتا نشین بیرون نیومده از حرف آخرش خنده م گرفت _این کلمات از کجا میاری _والا بچه پولدار بودن همینه دیگه من که شانس ندارم شاهزاده با سوناتای سفید بیاد دنبالم توام نهایت ماشینش پژوه مگر کنکور دندون پزشکی قبول بشیم اون وقت پول جمع کنیم شاید بعد چند سال بشه بخریم اون وقت من دیگه عمرأ ازدواج نمیکنم هرلحظه صدای خنده م بلند تر میشد بزور جلوی خنده م رو گرفتم _بیا بریم بالا تا یکی ندیده مون فکر کنه دیونه ایم _کجامون شبیه دیونه هاست! _هیچ جا،ولی نمیدونن که دوست سرخوش من داره رویا بافی میکنه منم بهش میخندم دستش رو روی پشتم گذاشت سمت پله ها هولم داد _اگر مریض هامو فرستادم دارو خانه ت بعد میفهی _اوه اوه بیچاره شدم خانم ازکجا معلوم دندون پزشک نمیشم _اصلا دوتایی یه رشته میریم اینطوری اگر مریضی ناراضی باشه کارشو میندازم گردن تو جلوی در شرکت لبم رو به دندون گرفتم که جلوی خنده م رو بگیرم دو تا نفس عمیق کشیدم دوتایی با هم داخل رفتیم نزدیک میز شفقت وایسادیم پریسا تک سرفه ای کرد شفقت که مشغول نوشتن بود خود کار رو روی میز گذاشت وسرش رو بالا آورد ازدیدنمون جا خود و ابروهاش بهم گره خورد _بازم شما دوتا !چرا متوجه نمیشید میگم استخدام نداریم پریسا لبخندی زد سلام کرد پشت سرش من هم سلام گفتم باحرص جوابمون رو داد _برای بار صدم استخدام نداریم یه بار دیگه برگردید زنگ میزنم به پلیس ناخواسته وسط حرفش پریدم باصدای بلندی گفتم _پلیس چرا مگه چکار کردیم! شفقت هول کرد و آروم گفت _بله پلیس به عنوان ایجاد مزاحمت ازتون شکایت میکنم پریسا جلوتر رفت به تلفن اشاره کرد _همین الان زنگ بزنید بیاد شفقت ضربه آرومی روی میز زد وعصبی گفت شما دوتا اگر عرضه کار کردن داشتید مینشستید خونه بجای مادراتون کار میکردید اصلا خانواده هاتون چرا اجازه میدن توی شهر بخرید حرفش غم نبود مامانم رو برام تازه کرد چشم هام پراشک شد وسط بحث وکل کل شفقت وپریسا صدای کسی که کمک ازم خواسته بود بلند شد _اینجا چه خبره ؟ شفقت مثل برق گرفته ها از روی صندلی بلند شد من وپریسا چرخیدیم با فروغی که دست به سینه کنار در اتاق ایستاده بود روبرو شدیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫