✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت790 گذر از طوفان✨ گوشی رو روی زمین گذاشتم سمت کمد رفتم و بالشت و پتوم رو آوردم و کنار بخاری انداختم و دراز کشیدم با صدای لرزش گوشی غلتی زدم و گوشی رو برداشتم و باز کردم چشمم به شماره فروغی افتاد و نوچی کردم _میگه کار دارم بعد دوباره پیام میده پیام رو پایین کشیدم _نورا خواستی بری بیرون بهم خبر بده اگر جواب دادم بری وگرنه صبر کن برگردم با حاجی یا عموت رفتی اشکالی نداره تنها نرو بهش قول دادم به حرفش گوش بدم چه دوری برداشته خیال داره اگه خودش دردسترس نبود من تکون نخورم تا برگرده پیام بعدیش روی صفحه اومد _چشم که نمیگی بگو باشه که با خیال راحت برم میخواد کجا بره کاش ازش میپرسیدم،الان وقته خوبیه برای قبول نکردن و اذیت کردنش ولی میترسم یه کار مهمی داشته باشه عصبانی بشه وحرصش بگیره نره اون وقت من مقصر میشم براش نوشتم _جایی نمیرم مگه بابا رو لازم باشه ببرم پیش دکترش، خونه م یا نهایتا برم پیش پریسا پیام رو فرستادم چند دقیقه بعد پیامش روی صفحه ظاهر شد _برادر خانم خجسته خونه نیست؟ چرا روی محمد حساسه شده نه دیدش نه میشناسش الکی بهش گیر میده انگشت های دست چپم رو چند باری باز و بسته کردم براش نوشتم _نه نیستش بعدشم باشه توی اتاق خودشه پیش من و خواهرش که نمیاد پسر خیلی خوبیه بعد از خوندن جوابم نوشت _باشه عزیزم هر وقت خونه نبود برو باید وقتی ببینمش ازش بپرسم چرا گیر داده به برادر پریسا شاید چیزی شده و من بی خبرم _باشه گوشی رو روی سکوت گذاشتم و منتظر جواب فروغی نشدم، چشم هام رو بستم دلیل این همه نگرانی فروغی رو نمیفهمم برای من که غریبه م انقد حساسه برای خواهراش چطوره خدا به داد زنش برسه انقد میخواد بهش امر و نهی کنه کجا برو کجا نرو باکی برو اونجا نرو اولا اینطور اخلاقی نداشت شاید بخاطر محرم بودنمون اینطور شده ولی بازم نباید اینطوری حساس باشه خودشم میدونه چند وقته دیگه هیچ چیزی دیگه بینمون نیست شاید هیچ وقتم دیگه همدیگه رو نبینیم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫