شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت805 گذر از طوفان✨ فروغی کتاب و جزوه هام رو برداشت و داخل کوله پ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت806
گذر از طوفان✨
کوله پشتیم رو باز کردم آجیل های بسته بندی شده ای که فروغی برام خریده بود رو بیرون آوردم از هرکدوم چند تا برای نیلو داخل یکی از پاکت های کوچولو ریختم و صداش زدم
بعد از چند دقیقه نفس نفس زنان وارد اتاق شد
_بله آجی
_چرا همش در حال دویدن هستی یه بازی نشسته انجام بده
خنده صدا داری کرد
_ساناز و سبحان میگن بازی نشسته هیجان نداره
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم
_بیا این خوراکی هارو ببر باهم بخورید با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند با دست های کوچولش پاک کاهی رو باز کرد و ذوق کرد و گفت
_نمیشه الان نبرم؟
سوالی نگاهش کردم
_چرا؟توکه پسته وبادام وفندوق دوست داشتی
_الانم دوست دارم ولی اگر ببرمش همه شو میخورن تموم میشه
آروم خندیدم
_اشکال نداره تقسمیش کنید
لبش رو جمع کرد
_خب بیشترش رو میخورن منم نمیشه بگم نخورید مامان دعوام میکنه
_باشه پس وقتی رفتن بیا ببرش
لبخندی زد سرش رو تکون داد از اتاق بیرون رفت
دوباره خرید هارو داخل کوله پشتی گذاشتم ،گوشیم رو برداشتم شماره پریسا رو گرفتم بعد از خوردن چند بابوق صداش پخش شد
_سلام چه عجب ترانه خانم یادی از ما کردی
_سلام من که همیشه بیادتم
_امروز رو که نبودی دیگه داشتم نگران میشدم گفتم برم در خونه ش یه وقت مار افی کاری نکرده باشه
یهوی خنده م گرفت
_نمیخواستم مزاحم درس خوندنت بشم
_توکه معلومه همه رو عالی بلدی من این امتحان رو گند نزنم خوبه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫