شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت824 گذر از طوفان✨ با صدای لرزش گوشیم چشم هام رو باز کردم گوشی ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت825
گذر از طوفان✨
به محض رسیدن کنار ایستگاه ماشین فروغی جلوم توقف کرد
در رو باز کردم و نشستم
_سلام
با لبخند سمتم چرخید
_سلام خوبی؟ ببخشید دیر رسیدم
_ممنون، نه خواهش میکنم همزمان باهم رسیدیم
_خوبه گس معطل نشدی
سرم رو تکون دادم و گفتم
_یه سوال بپرسم؟
پاش رو روی گاز گذاشت و مهربون گفت
_دوتا بپرس
_جلسه ای که من هیچی از متوجه نمیشم چرا باید حضور داشته باشم؟
از گوشه چشم نگاهم کرد با لبخند گفت
_اولا باید یاد بگیری بعدشم دوست نداشتم تنها باشم
_مگه من میخوام مهندس بشم که بخوام یاد بگیرم ،پس چطور تا الان هر جلسه ای رفتی تنها بودی ؟اصلا چطور جلسه رو خونه ننداختی
سرعتش رو بیشتر کرد
_هیچ کدوم از جلسه ها رو تنها نرفتم مگر جلسه ای که خارج شهر بوده باشه وگرنه یا داداش طیب یا طاهر هستن یا دوتایی باهم میرن ولی جلسه امروز
وسط حرف زدنش صدای زنگ گوشیش بلند شد
گوشی رو برداشت و سمتم گرفت
_جواب بده بگو برسم زنگ میزنم
نگاهی به اسم روی صفحه انداختم
من چرا جواب طیب رو بدم
_من حرف نمیزنم
انگشتم رو روی صفحه کشیدم گوشی رو کنار گوشش گذاشتم
_الو سلام
بعد از چند ثانیه سکوت گفت
_چشم حواسم هست برسیم خبر میدم
خدا حافظی کرد گوشی از کنار گوشش برداشتم
ناراحت گفتم
_چرا به آقا طیب گفتید من همراهتون هستن همه چی رو بهش اطلاع میدی ؟
_بستگی داره بشه گفته بشه یانه
نگاه چپ چپی بهش انداختم
خنده صدا داری کرد و گفت
_شوخی کردم چرا اخم میکنی ،یکی از دلیل های اینکه جلسه امروز کافی شاپه چون چند تا خانم هم برای جلسه هستن منم دوست نداشتم تنها باشم ،اگر داداش میرفت اصلا نمیرفتم ولی رفته یه پروژه رو ببینه طاهر هم پیگیر یه زمینه
_آها بعد آقا توی جلسه نیست؟
یهوی صدای خنده ش بلند شد
_مگه میشه نباشه، دو تا از خانم ها همسر دوتا از مهندس ها هستن یکی دیگه شون جدید اومده و دوتا آقای دیگه هم هستن
_اون وقت نمیگن من کی هستن؟
لبخندپر از شیطنتی زد
_همسر من دیگه
صورتم رو سمت شیشه چرخوندم
از سر به سر گذاشتن من چی عایدش میشه نمیدونم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫