شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت832 گذر ازطوفان✨ نزدیک های سر خیابون سرعتش رو کم کرد _نورا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت833
گذر از طوفان✨
نزدیک های سر کوچه توقف کرد دستش رو دراز کرد پاکت خرید ها رو از روی صندلی عقب برداشت سمتم گرفت
_لباس هات یادت نره
نفس عمیقی کشیدم
_ممنون
_خواهش میکنم ،نمیخوای بگی یهو چت شد
سرم رو روبه بالا تکون دادم
_چیزی نیست یه کم دلم گرفته
_از من؟
برای اینکه بحث عوض کنم گفتم
_ از صبح تا الان هشت ساعته بیرونم تا عمه برنگشته برم
_خب میگفتی زودتر برت گردونم
_نمیدونستم سر راه میریم خونه سر بزنی دوساعت هم اونجا بودیم برای همین دیر شد
نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد
_درست میگی
در ماشین رو باز کردم
_نورا؟
چرخیدم
_بله؟
_رفتی داخل خونه پیام بده
آب دهنم رو قورت دادم
_باشه میگم رسیدم،خداحافظ
_مواظب خودت باش خدا نگهدار
در ماشین رو بستم با قدم های بلند سمت کوچه رفتم نفس نفس زنان جلوی در رسیدم و بازش کردم
به جلوی در راهرو خیره شدم،کفش های عمه که نیست مگر داخل جا کفشی گذاشته باشش
آروم در راهرو رو باز کردم و داخل رفتم در جا کفشی رو باز کردم نفس راحتی کشیدم
خوبه فعلا نیومده
در هال رو باز کردم و داخل رفتم به محض بستن در نیلو گفت
_بابا آبجی اومد
از روی تخت بلند شد
_سلام باباجان چند بار به گوشیت زنگ زدم جواب ندادی نگران شدم دیگه میخواستم زنگ بزنم پریسا که اومدی
وای خداروشکر به پریسا زنگ نزده،صبح یادم رفت بگم با فروغی میرم جلسه، بابافکر کرده رفتیم شرکت سرکار بودم
_سلام باباجون ،گوشیم روی سکوت بوده ببخشید صبح یادم رفت بهتون بگم
_خداروشکر صحیح وسالم هستی ترسیدم یه وقت تصادف نکرده باشید
خاک تو سرمن که باعث نگران شدن بابا شدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫