شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت838 گذر از طوفان✨ پریسا با تعداد زیادی پرونده که روی دستش بود و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت839
گذر از طوفان✨
به محض بیرون رفتن فروغی دوباره خنده م گرفت پریسا بهم محکم گفت
_کوفت چرا میخندی
_فکر کنم امیری هنوز از قضیه سوختن پاش ناراحته بعدشم که شد دعوا و دلخوری بخاطر کارها اومدی پایین الانم نمیتونه برت گردونه بالا قاطی کرده
چند لحظه ای توی فکر کرد
_سوختن پای امیری؟چرا یادم نمیاد؟مگه گفته برگردم بالا؟
_همون روزی که عمو کریم دیر اومده بود و الهام هم اگر اشتباه نکنم گفتی داشته با تلفن حرف میزده صداشون میکنه تا میری میگی دارن کار انجام میدن میگه بهشون بگید کارشون تموم شد یه چایی برام بیارن
تو چایی میبری اولش تعجب میکنه بعد تا میایی بیرون صدای آخ سوختم گفتنش بلند میشه
خنده ش گرفت و سرش رو تکون داد
_آره آره یادم افتاد مرد گنده بلند شده بود از روی صندلی داخل سالن رو ببینم دستش خورده بود به استکان چایی ریخته بود روی پاش همه رو ترسوند فکر کردن حالا چی شده
صدای خنده هر دوتامون بلند شد
سمت صندلیش رفت و نشست
_ترانه گفتی امیر گفته من برگردم بالا؟به کی گفته؟
_آره به فروغی زنگ زده اونم گفته نه
_ایول بهش ،پس امروز برای همین داشت منفجر میشد
_ولی بعید میدونم کوتاه بیاد چند باره داره میگه اگر کارمند بالاست چرا پایین کارهاشو انجام میده
_بع فروغی میگم بهش کلا دیگه نمیخوام برم بالا کارمند پایین میشم
_نه فعلا حرفی نزنی ها صبرکن فروغی خودش بگه بعد حالا میگه نیکجو چقد فضوله سریع رفت حرفی که زدم رو به خجسته گفت
_باشه حواسم هست
_پرونده هارو دیدم خواستم بزنم توی سر خودم،توی دلم گفتم وای خدایا چقد کار برای پریسا جمع شده
خنده صدا داری کرد
_اگر کار بود عمرأ همه رو باهم نمی آوردم میگفتم هفته ای چند پرونده
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫