شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت850 گذر از طوفان✨ پریسا پرونده هارو داخل کمد گذاشت و درش رو بست
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت851
گذر از طوفان✨
پوشه لیست های چاپ شده رو باز کردم شروع به ورق زدن کردم
_شفقت بود؟
_نه فروغی
_چکار داشت؟
_لیست ثبت سند هارو میخواد
دوتا برگه چاپ شده رو برداشتم و پوشه رو بستم بلند شدم
قبل از اینکه از اتاق بیرون برم پریسا گفت
_برگشتی دوتا چایی بیار
_چشم
جلوی در اتاق مدیریت وایسادم هنوز در نزده بودم که در باز شد
خوشنام مثل لشکر شکست خورده از اتاق بیرون اومد سلام کرد با تکون دادن سرش جوابم رو داد سمت میزش رفت
داخل رفتم در رو بستم
فروغی تلفن بدست لبخند عمیقی زد بی صدا لب زد
_بیا بشین
جلوی میز وایسادم برگه هارو روی میز گذاشتم
از شخص پشت خط خدا حافظی کرد بعد از قطع کردن تلفن پرسیدم
_خانم خشنام چرا ناراحت بود؟
_یکی از کارهای شهرداری رو اشتباه انجام داده طیب بهش تذکر داده ناراحت شده اومد براش توضیح دادم چطوری ویرایش بزنه و ثبت کنه فردا ببره تحویل بده
خوبی؟حاجی چطوره؟
_ممنون خداروشکر باباهم بهتره ،امروز باید جواب آزمایش رو بگیرم
لبخندپر رنگی روی لبش نشست
_رفتم گرفتم بعد اومدم شرکت
_دستت درد نکنه فکر کردم رفتی جلسه دیر اومدی
لیست هارو برداشت مهر و امضاءش کرد
_اینو با دوتا پوشه ای که کسری فرستاده بود کارهاش انجام بشه زنگ بزن خانم ملک بیاد ببرشون
_اگر آقای بالا نیست پریسا خودش میبره
_چرا اومده زنگ بزن خانم ملک بیاد
_باشه
_نوبت دکتر فردا رو که یادت نرفته
لبخندی زدم
_نه
چشم هاش برقی زد و مهربون گفت
_خب خداروشکر ،رفتم فروشگاه یه سری خوراکی خریدم آدرس و شماره حاجی دادم بدن پیک بیاره در خونه رسیدی بهم خبر بده بگم بفرستنشون
نوچی کردم
_آقای فروغی چرا بازم زحمت افتادی خودم هرچی لازم باشه میخرم
با لحنی که پر از خوشحالی و نشاط بود گفت
_زحمت نیست، منم زودتر میخرم که خرید نری تنهایی اذیت بشی
_تنها که نمیرم ،ممنون
_بله ولی بدون من میری
انتظار داره دیگه هر لحظه و ثانیه کنارم باشه
پوشه برگه هارو برداشتم
_میتونم برم
_من که دوست دارم بمونی ولی حیف نمیشه
باز شروع کرد ، با حرص گفتم
_خداحافظ
بی صدا خندید
_خدانگهدار
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫