شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت868 گذر از طوفان✨ نفس عمیقی کشیدم سعی کردم به خودم مسلط باشم _
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت869
گذر از طوفان✨
بعد یک ساعت بلاخره رسیدیم گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم توی دلم شروع به ذکر گفتن کردم خدا کنه فروغی نه زنگ زده باشه نه پیام فرستاده باشه ،اگرپریسا شماره ش رو روی صفحه ببینه دیگه نمیتونم هیچ حرفی بزنم
صفحه رو باز کردم و شماره مادر صدف رو گرفتم
بعد از چند لحظه انتظار جواب داد
_سلام دخترم خوبی؟
_سلام ممنون شما خوبی؟ببخشید من داخل کوچه تون هستم
_الحمدالله، خوش اومدی عزیزم الان صدف میفرستم در رو باز کنه
دوتا پنجاه هزاری رو سمت راننده گرفتم
_آقا بفرمایید
کرایه ش رو گرفت و تشکر کرد قبل از اینکه پیاده بشیم گفتم
_آقا میشه چند صبرکنید کارمون تموم بشه برگردید به آدرسی که اومدیم؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت
_کارتون کی تموم میشه؟
_نیم ساعت شایدم زودتر بیایم
_باشه ولی کرایه تون میشه دویست هزار
پریسا سریع گفت
_آقا چه خبره دویست هزار مگه مسیر برگشتش مسافتش اضافه شده ،برای برگشت هم صدتومن بیشتر نمیشه
آروم ضربه ای به پاش زدم
کنار گوشش گفتم
_اشکالی نداره حداقل خیالمون راحته زودتر میرسیم خونه
چشم غره ای بهم رفت
_چه خبره کرایه دو برابر بگیره
راننده وسط حرف زدمون گفت
_نهایتش صدو پنجاه میشه
قبل از حواب دادن پریسا گفتم
_ممنون خوبه
راننده پیاده شد وسمت صندوق عقب رفت پریسا ناراحت گفت
_چرا قبول کردی گرگ که نمیخورمون خودمون میتونستیم ماشین بگیریم
_مسیر رو که دیدی چقد طولانیه و ماشین هم انگشت شمار دیدیم
غر غرکنان در ماشین باز کرد پیاده شدیم با دیدن صدف سمت راننده رفتم چرخ خیاطی رو ازش بگیرم که پریسا اجازه نداد خودش از راننده تحویلش گرفت و سمت خونه ای که صدف جلوی درش وایساده بود رفتیم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫