شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت869 گذر از طوفان✨ بعد یک ساعت بلاخره رسیدیم گوشیم رو از داخل جی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت870
گذر از طوفان✨
پریسا نگاهی به در دیوار خونه انداخت آروم گفت
_ترانه اینا چطوری داخل این خونه زندگی میکنن از وقتی نشستیم همش دارم خدا خدا میکنم سقف روی سرمون خراب نشه هیچ وقت فکر نمیکردم دیگه داخل شهرهم خونه ای که سقفش چوبی باشه وجود داشته باشه
زبونم رو روی لبم که خشک شده بود گفتم کشیدم
_منم فکر نمیکردم اوضاعشون انقد داغون باشه ،این مادر و دختر کجا رفتن بیان زودتر برگردیم صدای راننده در نیاد
_راننده کرایه شو میگیره مهم نیست ،زنده از اینجا بریم بیرون بمیریم جنازه هامونم پیدا نمیکنن
بامشت ضربه ای به پاش زدم
_من خودم استرس دارم تو بیشترش نکن
_این بچه رو صدا کن بریم
_صدف جان؟
بعد از چند دقیقه در رو باز کرد و با چند تا بشقاب داخل اومد لبخندی زد و گفت
_بله
_عزیزم مامانت کجاست بهش میگی بیاد
_الان میاد داره چایی میاره
پریسا آروم گفت
_بنده خدا چرا زحمت افتاده کاش نمیذاشتیم از اتاق بره بیرون یعنی اون اتاقک گوشه حیاط آشپزخونه شون
میخواستم جواب پریسا رو بدم که صدای لرزش گوشیم بلند شد
وای همین یکی رو کم داشتم نکنه فروغی باشه آروم گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم بدون اینکه صفحه رو ببینم تماس رو رد کردم
باورود مامان صدف به احترامش بلند شدیم
از فرصت استفاده کردم کمی از پریسا فاصله گرفتم و گفتم
_ببخشید من یه زنگی به بابام بزنم
صدف به بیرون اشاره کرد
_باید بری کنار باغچه داخل خونه صدا قطع وصل میشه
از پیشنهادش خوشحال شدم بیخیال سردی هوا سریع یه جفت از دمپایی های جلوی در رو پوشیدم و سمت باغچه رفتم و صفحه گوشی رو باز کردم
دیدن شماره فروغی استرسم رو بیشتر کرد تند تند شماره ش رو گرفتم
خدا کنه جواب بده که بهش بگم تا میرسم خونه زنگ نزنه
_الو
_سلام خوبی؟چرا رد تماس زدی؟
_سلام ممنون پریسا کنارم بود نتونستم جواب بدم
_اومده خونه تون؟
_نه
نفس کلافه ای کشید
_رفتی خونه شون
_نه ،اومدیم خونه صدف اینا
چند ثانیه ای سکوت کرد
-صدف؟صدف کیه؟
_همون دختر گل فروشی که چند وقت پیش دیدیمش
هنوز حرفم تموم نشده بود که با لحن متعجب وشاکی گفت
_چی!نورا دوتا دختر تنهایی رفتید جنوب شهر ؟اصلا تو با اجازه کی رفتی اونجا
از لحن حرفش زدنش دستپاچه شدم وبه من من افتادم
_راننده آژانس منتظر که برگردیم خونه
با جذبه ومحکم وتاکیدی گفت
_نورا سریع برمیگردی تا نیم ساعت دیگه باید خونه باشی
آب دهنم رو قورت دادم
_چشم الان برمیگردیم ولی نیم ساعته نمیرسیم خونه شون خیلی دوره یک ساعت بیشتر طول میکشه
نفس کلافه ای کشید
_آدرس بفرست خودم بیام دنبالتون
وای خدایا با لحن پر ازخواهشی گفتم
_پیش پریسا چطوری بگم آقای فروغی میاد دنبالمون ،خودمون بر میگردیم
با نفس های پر از حرصی که میکشید گفت
_سریع برمیگردید منتظرتم بهم زنگ بزنی نورا متوجه شدی
_بله چشم
خداحافظی کردم و با قدم های تند سمت خونه رفتم
کی گفته مذهبیا نمیتونن استایل های شیک و قشنگ داشته باشن؟😐
پاشو بیا گالری هاناماه ببین چه کرررده🤤
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫